#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_100
معجزه بود،زیر لب اسمشو صدا زدم:
_ازاد؟
نگاهشو دوخت به چشمای اشک الودم،فکش منقبض شد،یهو حمله ور شد سمت پسری که روبه روم وایساده بود.باهم درگیر شدن،همه
دوستای پسره اومده بودن طرفشون.خدای من چهار نفر به یه نفر؟کم نمی اورد،از پس هر چهار نفرشون یجورایی داشت بر می
اومد،نگام افتاد به پسری که داشت چاقو بدست از پشت به ازاد نزدیک میشد.مغزم قفل کرده بود تنها عکسلعملی که تونستم از خودم
نشون بدم این بود که با جیغ اسمشو صدا بزنم:
_ازاااااااااااااد
برگشت سمتم،انگار با دیدنم حواسش پرت شد،یدفه چاقو رو از پشت فرو کرد تو کمرش.با بهت به منظره رو به روم خیره شدم.دو زانو
افتاد زمین،پسرا یه نگاه به همدیگه کردنو تقریبا دوییدن سمت ماشین.دوییدم سمت ازاد،شکه بهش خیره شدم که خونی رو زمین افتاده
بود.کنارش زانو زدم،دستای سردشو تو دستم گرفتم.چشاش باز بود،بغضم سرباز کرد،خدای من ازاد بخاطر من چاقو خورده.با هق هق
گفتم:
_ازاد؟توروخدا پاشو بیا بریم خواهش میکنم.
نگاهشو به چشمام دوخت و با صدای ارومی که نشونه ضعف و دردش بود گفت:
_حـ....حوا؟گریـ.....گریه نکن عزیزم،نگاه کن مـ...من حالم خوبه.
با لجبازی و گریه گفتم:
_پس پاشو خواهش میکنم پاشو پاشو
دستای لرزونشو اورد بالا و قطره اشک سمجی که رو گونم جاری بودو با سرانگشتاش پاک کرد.فشاری به دستم که تو دستش بود اورد
و گفت:
_پـ.....پاشو دختر،برو ماشینو بیار.
با حالت زاری گفتم:
_ولی منکه رانندگی بلد نیستم.
چشاشو بازو بسته کرد و گفت:
_یادت میدم تو برو روشنش کن،یکم گاز بده بیارش اینجا.
romangram.com | @romangram_com