#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_45
نگاه خطرناکی به خندید تاشا و انداختم کریستین . او نباش نگران: « گفت . . » بوده خوب همش
تینکریس به تلافی : « گفت نه . » نبوده خوب همش
سرش تاشا را با دونم نمی ، بخوای راستشو. « داد تکان غضب اون از کجا یه های مهارت همچین
افتضاحی اجتماعی یاد گرفته . از من که این چیزا رو . » نگرفته یاد با کردم فکر خودم : . بدیهیه
چیکار اینجا شما: « پرسیدم می » ؟ کنید
« می کمی خواستم با این دو نفر نمایان پیشانیش روی کوچکی اخم. » باشم شد . « ولی دوست خیلی
بشم مدرسه خودِ نزدیک نداشتم . ... » نیستند نواز مهمان همیشه اونا
تاشا منظور نفهمیدم اول چه بود . دیدار موقع همیشه مدرسه مقامات با یک خودشان سلطنتی فرد را به
آب و آتش می زدند . پس از . شدم قضیه متوجه اندکی
چیزی بخاطر... بخاطر « که ... » افتاد اتفاق
با توجه به رفتاری که دیگران با به کریستین والدین خاطر با او تعجبی ، داشتند نداشت که خاله اش هم
با مشابهی مشکل رو به رو . باشد
شانه تاشا اش را : « گفت و انداخت بالا این هچیزی که همیشه هست دستانش. » را به هم و مالید
نفسش را بخاری نفسش ، داد بیرون را در وقتی اونم ، نیایستیم اینجا بیاین اما. « ساخت هوا که می
درست آتیش کلبه داخل تونیم کنیم . »
آخرین نگاه آرزومندم را به ی دریاچه یخ زده بعد و انداختم به بقیه دنبال به رفتم داخل . بسیار ی کلبه
ساده ای شامل فقط و بود یک اتاق می شد . هایی لایه از خاک کثیفی و همه جا را بود پوشانده . تختی
روکشی هیچ بدون ، باریک بر روی آن ، در گوشه ای از قفسه چند و داشت قرار اتاق که احتمالا قبلا
دیده است بوده غذایی مواد کردن انبار جای می شد . شومینهای و بود نجاآ با آتشی که ما کردیم درست
به کوچک محیط زودی را کرد گرم . هر نفرمان پنج بر نشستیم شومینه دور و زمین روی . تاشا یک
شیرینی نوعی(مارشمالو بسته ) را آورد که بر شعله روی ها بپزیم . هنگامی که به خاطر آن های شیرینی
جشن چسبناک می ، گرفتیم لیزا کریستین و با آزادانه رفتار و راحتی همان ای که داشتند همیشه با
صحبت یکدیگر می کردند . در تعجب کمال من دیمیتری و تاشا ، هم و صمیمی خیلی به نرمی با یکدیگر
صحبت می کردند . مطمئنا از مدت ها همدیگر را می شناختند . دیمیتری وقت هیچ درواقع را آنقدر
بودم ندیده سرزنده . یزمان حتی که با من مهربان می شد ی درباره جدی چیزی همیشه ، او وجود
داشت . اما با ، تاشا او می شوخی و خندید می کرد . هر چه بیشتر به تاشا های حرف گوش می ، کردم
بیشتر از او خوشم می آمد . در نتوانستم نهایت از صرف مکالمه این نظر کنم : « پرسیدم و پس تو هم
» ؟ اسکی میای
سرش را در تایید داد تکان . خمیازه ای خودش و کشید را گربه مانند کش : « گفت و داد قوس و
ساله چندین که نکردم اسکی . نداشتم وقت . ولی همه تعطیلاتم ی رو برای این . » داشتم نگه
romangram.com | @romangram_com