#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_38
تلاشم بهترین را کردم که زیر نگاه طور همین و نگهبانان ی خیره نو آموزان آب . نشوم
این نبود باری اولین که از انداخته بیرون استن های کلاس می شدم . نبود باری اولین حتی که جلوی
دیمیتری چشمان از استن کلاس بیرون انداخته می پشتی کوله. شدم ام را شانه روی ام فاصله و انداختم
ام تا در فاصله ( پیمودم خروجی ای که مایل ها به نظر می ) ، رسید از نگاه به چشمان مادرم خودداری
و کردم رد شدم . دقیقه 5تقریبا از بود مانده باقی کلاس زمان که او از و آمد بیرون کلاس به طرف
هک جایی در . آمد بودم نشسته ورودی تالار
همانطور که به و پایین سمت به من می ، نگریست با دهنده آزار حالت ای هایش دست را به کمرش زد
که باعث می شد بلند تر از آنچه که هست به برسد نظر . کسی جلوی نبود عادلانه اصلا که فوت نیم از
من کوتاه تر . بکنم کوچکی احساس است
« می بینم که حرکاتت و رفتار طی سال ها . » نکرده پیدا بهبودی هیچ
کننده خیره روشنایی کردم احساس و ایستادم ای در ایجاد فضا شد منم: « از واقعا ، خوشحالم دیدنت
تعجب می کنم که تو ، بیاد یادت منو کردم نمی فکر ، دادی تشخیص منو حتی با توجه به این که حتی
به ندا زحمت خودت دی بهم خبر . » هستی آکادمی توی بدی
او هایش دست را از و برداشت کمرش آن ها را سینه مقابل اش جمع ، کرد که باعث البته می شد بی
عاطفه تر به نظر تونم نمی. « برسد از وظیفه ام غفلت کنم که و بیام تو رو نوازش کنم . »
؟ کنی نوازش: « پرسیدم » این زن در تمام طول زندگیش نمی حتی ، بود نکرده نوازش مرا وقت هیچ
باور توانستم کنم که لغتش را . است بلد
« از تو چیزایی ندارم انتظار که می گم رو ، بفهمی تو نمی واقعا دونی " وظیفه " یعنی چی ! »
: « دادم جواب من دقیقا می دونم یعنی وظیفه چی صدایم. » از : « بود مغرورانه قصد بهتر از خیلی ها .
»
چشمانش با شگفت حالتی زده خودم ، شدند گرد ساختگی و این نگاه آمیز طعنه را خیلی برای از مردم به
کار اصلا و بودم برده آمد نمی خوشم در خودم مقابل از آن . شود استفاده
؟ واقعا ، اوه « خب این دو سال » ؟ بودی کجا گذشته
خود: « کردم مطالبه تو این پنج سال رفتن متوجه اصلا بود نگفته بهت کسی اگه ؟ بودی کجا گذشته من
می » ؟ شدی
اینو « با من ، نکن مقایسه من ، بودم مجبور چون بودم دور تو از شدی خارج اینجا که خرید بری بتونی
و تا دیر . » بمونی بیدار وقت
درد کاملا خجالتم و به تبدیل خالص غضب شد هیچگاه ظاهرا ، از فرارم عواقب با لیزا . شدم نمی خلاص
: « گفتم تو راجع هیچی به فرار دلیل من دونی نمی » هیچ و: « رفت بالا صدایم حقی نداری در مورد
زندگی من هیچی چون باشی داشته تصوری از اون نمی دونی . »
romangram.com | @romangram_com