#آکادمی_خون_آشام_(جلد_اول)_پارت_65


دیمیتري حالا نشسته بود، پاهاي بلندش با را یک حرکت موزون روي هم انداخت.من هنوز نمی توانستم
تصور کنم چطور یک نفر با این قد ِ بلند می تواند موزون و زیبا عمل کند.ابروي تیره اش را بالا برد. " آها،
" یه تو چوبه ي نقره اي داري؟ اصلا می دونی چطوري باید ازشون استفاده کرد؟
چشمانم او از را برداشتم و اخم کردم.چوبه ي نقره اي توسط جادوهاي اولیه و بنیادین ساخته شده بودند و
جزو سلاح هاي مرگبار ِ نگهبانان به حساب می آمدند.فرو کردن یکی از آن ها در قلب یک استریگوي یعنی
مرگ آنی از.او طرفی چوبه هاي نقره اي براي موروي ها هم مرگ آور بودند، بنابراین آکادمی به راحتی آن
را ها در ختیار نوآموزان قرار نمی داد.هم کلاسی هاي من فقط طریقه ي استفاده ي تئوري آن از را ها روي
کتاب ها فرا می گرفتند، نه طریقه ي استفاده ي عملی آن .را ها خودم قبلا با تفنگ تمرین کرده بودم اما
هنوز هیچ اجازه نمی داد نزدیک چوبه ها بشوم.پس چوبه را بی خیال شدم.خوشبختانه دو راه دیگر هم براي
.کشتن استریگوي ها وجود داشت
" .خیلی خب، سرشو قطع می کنم "
فرض می کنم اسلحه ي این کارو هم داشته باشی که بخواي سرشو قطع کنی اما. اگه قدش تو از بلندتر بود "
" چی؟
" .از کشیدن دستانم تا نوك انگشتان پا دست برداشتم، آزار دهنده بود. " خب پس می ندازمش تو آتیش
" دوباره می گم، با چی می اندازیش تو آتیش؟ چه جوري می خواي این کارو بکنی؟ "

خیلی خب، خیلی خب، تسلیم! خودت جوابشو می دونی، فقط داري منو سردرگم می کنی.الان من یه تو "
" محل خریدم و استریگوي دیدم.باید چی کار کنم؟
" .به من خیره شد و حتی پلک هم نزد. " فرار می کنی
.تمایل شدید پرت کردن ِ چیزي به سمتش را سرکوب کردم
وقتی حرکات کششی ام تمام شد گفت براي دویدن همراهم می آید.براي اولین بار بود که با هم می
دویدیم.شاید دویدن کمی آگاهی در مورد آوازه ي کشنده ي دیمیتري به من می داد.این که ببینم چه
.توانایی هاي دارد.حداقل در دویدن
در غروب سرد اکتبر می دویدیم.برنامه ي روزانه ي خون آشامی کمی مرا گیج می کرد.مدرسه حدودا یک
ساعت دیگر آغاز می شد، و من انتظار داشتم خورشید به جاي غروب، طلوع کند در. آن سوي افق ِ غرب
کوه هاي برف پوشیده با نور نارنجی خورشید روشن شده بودند.واقعا نور باقی مانده ي خورشید هیچ گرمایی
نداشت و درست زمانی که به اکسیژن بیشتري نیاز داشتم سرما درون شش هایم رخنه کرد ما. صحبت نمی
.کردیم او. سرعت گام هایش را کم تر کرده بود تا کنار هم قرار بگیریم
این شرایط کمی مرا اذیت می کرد، این که دیمیتري سرعتش به را خاطر من کم کرده بود، ناگهان خواستم
رضایتش به را دست آورم و خودم او به را ثابت کنم.بنابراین سرعتم را بیشتر کردم و روي شش و ها عضله
هایم بیشتر فشار آوردم.دوازده دور اطراف محوطه می شد سه مایل ) حدودا پنج کیلومتر و( هنوز نُه دور

romangram.com | @romangram_com