#آکادمی_خون_آشام_(جلد_اول)_پارت_54

از میان دري که نزدیک محراب ِ کلیسا بود نا پدید شد، همان دري که لیزا براي رفتن به اتاق زیر شیروانی
.از آن گذر کرده بود
با خودم فکر کردم که از آن در عبور کنم اما گفتم شاید خدا مرا به خاطر این کار تنبیه کند! کمتر از یک
.دقیقه ي بعد، کشیش با کتابی در دستش برگشت.کتاب به را من داد

قدیسان ) قدیس یا سنت : به شخصی که رسما از سوي کلیسا مقدس شناخته می شود سنت می
گویند.عموما این لقب به خاطر ویژگی هاي فرد او به داده می شده، مثل روي بزرگ و فوق بشري، کارهایی
مثل شفاي مریضان از و این قبیل کارهایی که بیشتر مخصوص خود حضرت عیسی مسیح ) ( ع بوده. به اسم
.کتاب می توان سنت هاي موروي هم نوشت. ( موروي
می تونی راجع بهش تو این کتاب چیزایی بفهمی.دفعه ي بعد که دیدمت، دوست دارم بدونم چه چیزایی "
" .فهمیدي
همین طور که دور می شدم اخم هایم را در هم کشیدم.عالی شد. همین مانده بود که کشیش هم به من
.تکلیف بدهد
.در راه ورودي کلیسا لیزا را در حالی پیدا کردم که داشت با آرون صحبت می کرد
همینطور که حرف می زد لبخندي گوشه ي لبش جا خوش کرده بود و احساساتی که از طرفش حس می
.کردم شاد بودند، اگر چه مشخصا چیزي بیشتر از شادي نبود
" ناگهان با شور و حرارت گفت: " داري شوخی می کنی؟
" .آرون سرش را تکان داد. " نه

لیزا مرا دید که به سمتشان می روم، به طرفم برگشت و گفت: " رز، باورت نمی شه چی شده.اَبی بادیکاس
" .رو می شناسی؟ و زندر رو؟ نگهبان اونا می خواد استعفا بده یه با و نگهبان دیگه ازدواج کنه
.شایعه هیجان آوري بود، یا در واقع، رسوایی بدي بود
" جدا؟ دو تا نگهبان می خوان ... با هم از اینجا برن؟ "
" .لیزا تأیید کرد. " یه خونه گرفتن، فکر کنم می خوان پیش انسان ها کار کنن
.به آرون نگاه کردم که ناگهان با حضور من در آنجا خجالت زده شده بود
" اَبی و اکساندر چطوري باهاش کنار اومدن؟ "
خب راستش از کاري که نگهبانشون کرده خجالت می کشن.فکر می کنن احمق بوده که یه همچین کاره "
" .کرده
.ناگهان فهمید که در حال صحبت راجع به یک نگهبان است، کسی مثل من
" ... اوه، البته منظورم این نبود که "

" .عیبی نداره. " لبخند کاملی تحویلش دادم. " احمق بوده "

romangram.com | @romangram_com