#سه_دوست_پارت_91
میترا : مهتا هم باید تحمل کنه ... هر چند وقت یه بار میام تهران ..بهتون سر میزنم ..
دستاشو محکم گرفتم و گفتم :
-کجا میخوای بری آخه ؟؟
میترا : نمیدونم...
شونه بالا انداخت و گفت :
میترا : اهواز .. کرمان .. یزد .. ارومیه .. شاید شمال ..اصلا شاید رفتم بندر عباش .. هیچی نمیدونم .. فقط میخوام از تهران فرار کنم ...
اشکای منم در اومده بودن ..
میترا : پیشِ زهرا هم رفتم .. میخواستم ازش خداحافظی کنم ..
-میتراااا .. چطوری دلت میاد از پیشِ ما بری ؟؟ چطوری میتونی من و زهرا رو ول کنی و بری به امونِ خدا .. ؟
میترا : رفتم پیشِ زهرا ..
گریه اش شدید شد ..
میترا : خونه شون نبود ... از همسایه شون فهمیدم کجاس ...
romangram.com | @romangram_com