#سه_دوست_پارت_89
میترا که یک کلمه هم نمیتونه حرف بزنه .. زهرا هم که فقط توی فکرِ آریانه ...
آریان یه هفته ای میشه که بهوش اومده ... به خاطر آسیب رسیدن به نخاعش دیگه نمیتونه راه بره ...
در کل حالِ هیچکس دیگه خوب نیست .. نگارم که همونطوره ...دکتر میگه خوب نمیشه ...میتونه زنده بمونه اما نمیتونه بچه دار بشه ... بدنش ضعیفه ..نمیتونه یه بچه رو نه ماه توی شکمش نگه داره .. یا به خودش آسیب میرسه یا به بچه اش ..
نیما حالش بهتر شده ... دیگه خیالش راحته که میتونه نگار رو داشته باشه ... شاد شده ..
منم از این بابت خیلی خوشحالم ...
خودش میگه وقتی نگار رو دارم دیگه هیچی کم ندارم ... بچه برام مهم نیست ... فقط نگار ..با داشتن نگار زنده میمونم ...
زنگِ درِ خونه مون زده شد ...
کسی خونه نبود ..خودم رفتم و جواب دادم :
-بله ؟
میترا بود ..
میترا : رزی درو باز کن ..
با شوق درو باز کردم و منتظر شدم تا بیاد بالا .. وقتی رسید ..دوییدم سمتش و محکم بغلش کردم ..
romangram.com | @romangram_com