#سه_دوست_پارت_58
مهوش : ها ؟!!
زهرا همانطور که قلپی از چایی اش را خورد گت :
زهرا : شام لازانیا درست کن ..
مهوش : زهرا خانم شما فردا با دوستاتون میرین بیرون ؟؟؟
زهرا به مهوش نگاه کرد ... پوزخندی زد و گفت :
زهرا : نرم ؟؟؟
مهوش : نه نه خانم ... برید .. اص..اصن من که کاری ندارم ...
زهرا شانه ای بالا انداخت و گفت :
زهرا : آره اصن به تو چه ؟
از جا بلند شد ... باقی چایی را در سینک ریخت و از آشپزخانه خارج شد .. با خود گفت :
" مارمولک تر از تو خودتی "
( میترا )
استرس داشت ..
هنوز نمیتوانست درست با خودش کنار بیاید .... نمیدانست چگونه توانسته بود به خود اجازه دهد .. او هنوز علی رضا را دوست داشت ...
اما حالا پسری در خانه یشان نشسته بود که به راحتی میتوانست او را از علی رضا جدا کند ...
او فقط به خاطر پدرش قبول کرده بود .. اگر پدرش با او حرف نمیزد محال بود بتواند قبول کند ...
با صدای مادرش که میگفت :
" میترا جان چایی بیار "
نگاهی به خودش انداخت ... چادر سفیدش روی لباس های یاسی اش بود ... ( توی مراسم خواستگاری داداشم تیریپ عروس خانوم اینطوری بود )
با دستای لرزان سینی را برداشت و در دست گرفت .. از لرزش بی نهایت دستانش خودش هم ترسید ....
زیر لب صلوات فرستاد ...
تا کمی آرامش بگیرد ......
از آشپزخانه خارج شد ....
اول از همه نگاهش به مرد پیری افتاد که با لبخند به او نگاه میکرد ... ناخوداگاه لبخند زد ... هیچی نشده بود از او خوشش آمده بود ...
به سمت او رفت و سینی چای را مقابل او گرفت ... با لبخند برداشت و تشکر کرد ..
در آخر نوبت به داماد رسید .. مقابل او ایستاد وقتی او سرش را بلند کرد ..میترا هم سرش را بلند کرد ... هر دو با هم وا رفتند ...
سینی از دست میترا ول شد و محکم بر روی زمین افتاد ...
زیر لب زمزمه کرد :
علی رضا ... خدااااایاااااا
سرم درد میکرد ... امروز اتفاقای عجیبی برام افتاد ... یه لحظه هم نمیتونم از فکرشون بیام بیرون ...
من نمیفهمم اصرار های بیش از حد حسین برای چیه ... واقعا نمیتونم بفهمم ... اگه منو میخواد چرا به زهرا نگاه میکنه ؟؟؟
این کاراش چه معنی میده ؟؟؟ نه ... واقعا نمیفهمم ...
یه دقیقه پیشِ منه یه دقیقه پیشِ زهرا .... یه دقیقه با من حرف میزنه ... یه دقیقه با زهرا ...
اونم واقعا توی هنگه و چیزی از رفتارای اون نمیفهمه... دلم میخواد بفهمم ... واقعا برام سخته ... حداقل تکلیفشو با خودش مشخص کنه کافیه ...
romangram.com | @romangram_com