#پانزده_سال_کابوس_پارت_97

آخر حریفش نشدم ولی به بقیه سپردم که مراقبش باشن..آخه تازه بچه دار شده بود یه دختر شش ماهه به اسم لوسی که عکسشو همیشه همراهش داشت!

به طرف کانتینرا رفتیم پشت کانتینرا یه کشتی باری خیلی بزرگی بود که ازش به عنوان انبار استفاده میکردن!

به بچه ها اشاره کردم با احتیاط عمل کنن چون نیرو به اندازه کافی نیوورده بودیم داخل کشتی شدیم ظاهرا کسی اونجا نبود همنطور که به راهمون ادامه میدادیم یهو زیر پامون خالی شد و هممون به پائین افتادیم!

اینقدر گردو خاک را افتاده بود که تا چن ثانیه همو نمیدیدیم...در واقع یه چیزی شبیه ماکت بود یه کشتی واقعی نبود!

تو فکر بودم که با سرو صدای بچه ها از فکر بیرون اومدم !

ـ:نترسین من باهاتون کاری ندارم میخوام کمکتون کنم!

کریس:اولا ما نترسیدیم درضمن نیازی به کمک شما نیست تو کی هستی؟

ـ:من ایدا وانگ هستم !

کریس:اسمت مهم نیس اینجا چیکار میکنی!

-:نگران نباشید منم یکی مثل شماهام مخالف سرسخت و همیشگی آلبرت!در ضمن دوست صمیمی لئون اس کندی هستم!

چب چب نگاش کردم که خنده اش گرفت!

ـ:ای بابا گفتم که میخوام بهتون کمک کنم اینم ارت شناسائیم!


romangram.com | @romangram_com