#پانزده_سال_کابوس_پارت_131
جیک:نه چطور مگه؟
شک کردم نکنه این از خانواده آلبرت باشه!
شری: هیچی همینطوری گفتم!
وارد کلیسا شدیم ...اونجا مردم سالم دهکده به کلیسا پناه آورده بودن با اومدن پسری که داشت به طرفمون میومد تعجب کردم چون اون پسر کسی جز جریکو نبود...اون اینجا چیکار میکرد؟
کم بدبختی دارم الان جیک هم منو راحت تحویل جریکو میده!
با تعجب دیدم بهم دس دادن!
جیک:جیک تو اینجا چیکار میکنی ؟
با تنفر بهش چشم دوختم!
جریکو:سلام رفیق قدیمی! خوبی راستی نمیخوای دوستتو معرفی کنی؟
جیک:چرا! ایشون شری بیرکین هستن وشری ایشونم جریکو لاوسون هستن!
دستشو به طرفم دراز کرد منم با خشم دستمو از بازوی جیک جدا کردمو ازبینشون گذشتم!
جیک تعجب کرد چشاشو ریز کردو گفت:شمادوتا همدیگرو میشناسین؟
romangram.com | @romangram_com