#پانزده_سال_کابوس_پارت_108
لئون جلوشو گرفت ونذاشت بره!
جیل:بابا ولم کنین چرا همتون با من مثه قاتلا رفتار میکنین دست از سرم بردارین!
لئون:جیل عمه ات دنبالت میگرده! درضمن این تویی که همش از ما ها فرار میکنی نمیذاری بهت کمک کنیم!
جیل:نمیخوام کمکتونو نمیخوام همتون برین به جهنم از همتون بیزارم حالم از خودم بهم میخوره تنها کارم فقط انتقام از آلبرته دیگه هیچی نمیخوام !
یه آن دلم براش سوخت هممون یه جور زجر کشیده بودیم ولی مثل اینکه جیل اصلا صبور نیست فعلا تو فکر این بودم که خودم فرار کنم...ولی گیر لئون افتادم همچین محکم منو گرفت که افتادم توبغلش البته داشتم میخوردم زمین که به موقع به دادم رسید!
لئون:کجا با این عجله !
ایدا:(باطعنه)نه دیگه بیش تر از این مزاحمتون نمیشم ...
انقدر محکم گرفته بود منو که مگه زورم بهش میرسید!
ایدا:لئون مسخره بازی در نیار ولم کن خیلی کارای نیمه تموم دارم!
لئون:باهم انجامش میدیم نگران نباش !
ایدا:لجبازی نکن..
لئون:میدونی که عصبانی بشم چی میشه!
romangram.com | @romangram_com