#پانزده_سال_کابوس_پارت_101
کریس:تو با ایدا همکاری میکنی درسته؟
جیل:معلومه که نه من حتی نمیشناسمش!
کریس:جیل تمومش کنو حقیقتو بگو!
جیل:چرا اینقدر اصرار داری به حقیقت دروغی تو اعتراف کنم؟!گفتم که من نمیشناسمش از نزدیکم ندیدمش چه برسه به اینکه باهاش همکاری کنم!
کریس:چرااینقدر لجبازی میکنی چرا نمیخوای واقعیتو بهم بگی !ببین اگه بهم بگی قول میدم تو مجازاتت تخفیف بدم!
ای بابا مادوتا زبونه همو اصلا نمیفهمیم هرچی من میگم نره این میگه بدوش!
هنوزم یکم سرم درد مکرداصلا حوصله بحث با این موجودو نداشتم پس ساکت باشم بهتره!
کریس:بالا بری پائین بیای اسیر منی ولتم نمیکنم !
محلش نذاشتم تنهافکرم فرار بود ...توهمین اثنا یهو هلی کوپتر تکون شدیدی خورد اونقدر شدید تکون خورد که افتادم تو بغل کریس...از خجالت داشتم آب میشدم ولی دلمم نمیومد از بغلش بیام بیرون خیلی گرمو نرم بود!
کریس:بد نگذره یه وقت!
خاک برسرت بلند شو خودتو جمع کن چقدر من بد شده بودم تازگیا بابام دیگه نبود واسم مهم نبود !
ازبغلش فورا بیرون اومدم!
romangram.com | @romangram_com