نوشته: مهرسا_م
قلبش فرو ریخت.مگر میتوانست تن بدهد به همچین خواسته ای ؟ گیج بود و نمیدانست این همه مسئولیت را میتواند با شانه های نحیفش تحمل کند ؟ همه چی از همین مسئولیت شروع شد. صدای محکمش مدام برایش تداعی میشد. گفته بود گاهی مجبور است کسی باشد حتی اگر نخواهد حتی به زور ...بیشتر از قبل در خود فرو رفت.میدانست نمیتواند از همین اول جا زده بود... خیابان یکطرفه خیابان یک طرفه
مطالعه