رمان طلاهای این شهر ارزانند

نوشته: shazde_koochool

یه مرد هفتادساله پولداربه اسم زرنگارکه دوتا پسر و دوتا دختر داره. دختردومش”کیمیا ” مجرده که عاشق استاد نخبه دانشگاهشون به نام طاهاست.کیمیا قراره با برادر شوهر خواهرش به اسم نامدار ازدواج کنه ولی با طاها فرار می کنه واز ایران میره.زرنگار هم در عوض خواهر هفده ساله طاها به اسم طلا راکه خودش عاشق پسرخالش به اسم امیر را مجبور میکنه باهاش ازدواج کنه و تو خونه ش به عنوان خدمتکار کارکنه….. پایان خوش ژانر: #عاشقانه #اجباری #خدمتکاری

مطالعه
باغ پاییز

بهار و پائیز خواهر هستند ولی کاملا با هم از لحاظ اخلاقی فرق میکنند ، هر چقدر روح بهار بخشنده و بزرگ است پائیز ستیزه جو و سختگیر است و با همه سر لج دارد . آنها در خانه مردی ثروتمند زندگی میکنند که پدر پائیز در آنجا سرایدار و مادرش آشپز است . صاحب خانه آقای ارغوان است که پسرش را برای تحصیل به اروپا فرستاده و او بعد از سالها به کشور باز میگردد . سروش با دیدن بهار و پائیز با یاد دوران کودکی میافتد که با آنها هم بازی بوده و به آنها محبّت زیادی میکند ، ولی پائیز این محبتها را ترحم محسوب میکند و ...

شوکا عروس جنگل

با توجه به اسم رمان در مورد یه دختره به نام شوکا. شوکا تو روستا زندگی میکنه، روستای قصه ما ارباب جوانی داره که زن داره اونم نه یکی بلکه دو تا... اما به خاطر یه اتفاق زندگی شوکا با این ارباب گره میخوره… #شوکا_عروس_جنگل

سلطان

نفس که به همراه پدرش در عمارت بزرگ پاشا خدمت کار بود،بامرگ پدرش همه چیز تو زندگیش تغییر می کنه،پاشا ازش می خواد که زن دوم پسرش مهران بشه،واون چاره ای نداره جزقبول این شرط ولی همسراول مهران نفس رو متقاعد می کنه که ازعمارت فرارکنه... نفس شبانه به کمک زن مهران از امارت فرا می کنه و به روستای رقیب می ره اماازشانس بد یاشایدم خوبش،به دست افراد سلطان می اوفته... دراین میان راز هایی مگویی وجود داره که نفس ازاون ها بی خبره... سلطان که قدرت و شهامتش چشم خیلی هارو ترسونده ونفس که همیشه به این مرد به چشم دشمن نگاه کرده وحالا بهش پناه میاره ازدست گرگ های آشنایی که می خوان تن و بدنش رو بدرن،فقط به جرم اینکه بی کس و بی پناه... وافراد پاشا که سرسختانه به دنبال این بچه راعیتن که برش گردونن به عمارت... این وسط اسرار ناگفته ای وجود داره که نفس ازاون ها بی خبره... وناگاه درگیر بازی وحشتناکی میشه که رهایی ازش به این آسونی ها نیست..

تب آغوش سرد

داستان دوباره دختری به اسم«چکامه» هست،دختری که برای نجات جون مادرش مجبور میشه یک زندگی جدید انتخاب کنه، زندگی که با یک ازدواج اجباری یک ساله شروع میشه، اونم با مردی که نقاب بر‌چهره داره وحتی چکامه داستان حق شناختنش نداره، این مرد نقابدار پراز راز وبی احساس سنگ دل هست، برای چکامه توی این زندگی اجباری چه اتفاقی می افته وشرایط این زندگی چیه!؟؟... پایان خوش #اربابی #عاشقانه #اجتماعی

ارباب صدایم کن

سلنا دختری شاد و شیطونه که برای پزشکی وارد یه روستا میشه که ارباب خشنی داره. دختره داستان ما برای مقابله با ارباب با یه شرط وارد عمارت میشه. توی عمارت با آدمای مرموزی رو به رو میشه و از چیزایی سر در میاره که به گذشته ی خانوادش مربوطه و...... ارباب صدایم کن

اشک شوکا

شوکا دختر عمو حسن ،رعیت ارباب تیمور، در حال آماده کردن تدارکات عروسی با نامزدش رسول میباشد. بهادر پسر تیمور بعد از سالها از فرنگ باز میگردد و به همراه دوستانش برای چند روز تفریح به روستایی که پدرش ارباب آنجاست میرود و در آنجا شوکا را می بیند و حادثه آفرین میشود. شوکا اشک می ریزرد برای بی پناهی و مظلومانه واقع شدنش... #عاشقانه #ارباب_رعیتی

غرور شیشه ای

سودابه هشت ساله مشغول نوشتن تکلیف هایش بود صدای همهمه با سرعت به خانه ی انها نزدیک شد و پشت در خانه متوقف شد . بعد از ان در و صدای خواب الود علی اقا پدر خانواده بود که به مادر امر کرد در را باز کند . اقا داوود شوهر اکرم خانم با عده ای از اهالی بودند که در چهره ای تک تک انها هراس نمایان بود #عاشقانه #ارباب_خدمتکاری

سرمای قلب تو

ماجرا از جوانه زدن عشق در قلب دخترک قصه شروع میشه.... عشق به ارباب جوان روستا.. این عشق درقلب دخترک شهری ریشه میزنه تا اینکه روزگار این دو رو به نقطه ی عطف میرسونه.. سرمای قلب تو

آدم میشوم اگر تو حوای من باشی

ین رمان در مورد دختری به اسم حوا است که در نوجوانی مورد آزارو اذیت عشقش قرار میگیره و به شدت از این واقعه ضربه میخوره و سعی میکنه دوباره زندگیشو از سر شروع کنه که با ورود آزاد آدین زندگیش دستخوش دچار تغییرات زیادی میشه... #عاشقانه #غمگین #انتقامی #جدید

آدم دزدی به بهانه عشق

داستان درباره ی دختر پولداری به اسم اِلينِ . وقتی میبینه مجبوره با ماکان که علاقه ای بهش نداره ازدواج کنه از خونه فرار می کنه و به عنوان پرستار تو خونه ای مشغول به کار میشه که باعث آشنایش با حامین میشه . ولی ماکان به این راحتی نمیتونه ازش بگذره و ... پایان خوش

آینه ای در برابر آینه ات می گذارم

پسر جوونی به خاطر کار ، از آمریکا به ایران میاد . در خلالِ کار ، تصمیم میگیره دنبالِ بهونه ای بگرده که مادرش رو بعد از بیست و پنج سال به ایران بکشونه . بهونه ای که دنبالشه ، هم مربوط میشه به گذشته ی مادرش و هم عاشق شدنِ خودش … پایان خوش

اگر چه اجبار بود

همه چیز برای من یک بازی بود.. یک بازی تلخ و اجباری..اصلاً نمیدونستم با این بازی چی به سر خودم و اون بیچاره میاد..فقط برام آبروی بابام مهم بود..اما اون بیچاره..!! تقصیری نداشت.. مجبور بودم در برابر نگاه های سرد و پرسشگرانش فقط سرمو بندازم پایین و سهم اون فقط سکوت بود..سکوت…!!صدای خرد شدن غرور و احساس و شخصیتشو میشنیدم..اما..کاری از دستم برنمیومد..خودمم بازیچه بودم! این لکه ی ننگی بود که داشت آبروی چندین ساله ی بابامو میبرد..چاره ای نبود..! نمیدونستم تا کی باید همدیگر رو تحمل کنیم..اما بد کردم باهاش! خیلی بد! اما هر چی بود..باید خودمو آماده ی یه زندگیه جهنمی و شوم که در انتظارم بود میکردم.. خودمو به تقدیر سپردم..هر چه بادا، باد….!! پایان خوش #عاشقانه #ازدواج_اجباری #همخونه_ای #کلکلی