نوشته: سدنا بهزاد
یادم نمی آید دقیقاً از کجا شروع می شود؛اما حال یک مهماندارهواپیما بودم و کلی دغدغه غیر خرید سوغاتی های اتیکت دارداشتم.نقطه سقوط اتفاقات،آن جاست که نیمه های شب،با حمله چند مرد به خانه،شیب آرام زندگی ام پر از کلوخه هایی به نام "گذشته"می شود.و برای من"ارکیده"تنها یک اسم نبود؛ولی حالا که فراموشی افراطی ای گرفته ام،گذشته اش نخ کشم می شود.پدری که مُهر پدرانه اش خیلی وقت پیش باطل شده است،این بار،با رویی می آید که نهیب می زند!به من،به او،به زندگی ام!چشم هایم در مرز اشک می ایستند و دستی به زمختی یک مرد،قطره هایش را می گیرد؛جلوتر می آید،بازی با محاق را به من یاد میدهد و من... #جنایی #مافیایی #انتقامی #عاشقانه #جدید
مطالعه