رمان برده رقصان

نوشته: پائولا فاکس

داستان درباره ی جیسی پسر نوجوانی است که با مادر و خواهر خود در خانه­ ی فقیر و کهنه­ ای زندگی می­کند و راه درآمدشان از خیاطی کردن مادر برای سفارشات لباس­هایی است که زنان ثروتمند نیو اورلئانی درخواست می کنند. جیسی، که به سفارش مادر از عمه آگاتا، تنها خویشاوند پدری­ اش، چندین شمع قرض گرفته، در راه برگشت به خانه توسط دزدان دریایی و برده فروشان دزدیده می­شود و پس از هوشیاری خود را در کشتی حمل برده­ ها می­یابد و ... #برده_رقصان #پائولا_فاکس #اجتماعی #خارجی

مطالعه
رویای واریا

واریا در حالیکه سگ سفید کوچکش با شور و شوق فراوان جست و خیز می کرد به او گفت:بیا فلاف باید عجله کنیم !بستن قلاده به گردن او کار مشکلی بود .بلاخره ،موفق شد و به سرعت از میان راه باریک بین ردیف قفسها گذشته ،به خیابان پررفت و امد رسید .به نظر می رسید… #خارجی

آنیوتا

آنیوتا پرستاری است که در جنگ جهانی سروان مچنتی را از مرگ نجات می دهد . عشق این پرستار کوچک اندام ،جوان را که بینایی خود را از دست داده و مایوس شده بود به صحنه زندگی باز می گرداند. ولی مچنتی گویی احساسش را باور ندارد و می خواهد او را برای چندمین‌بار بیازماید و آنیوتا را گویی برای همیشه از دست می دهد . سالها به دنبال او می گردد و … #عاشقانه #جنگی #خارجی

به من بگو جذاب

″مگ کورانادا″ سالهاست دور دنیا دنبال اهدافش میگرده و این قضیه باعث شده خانواده ی معروش ازش ناامید بشن. اون برای عروسی بهترین دوستش به ″واینِت″ میره و وارد یه دنیای کوچیک جدید پر از آدمای عجیب و غریب میشه ، بین این آدمها که همگی ازش متنفرن یه نفر باعث موندگاریش میشه و اون کسی نیست جز شهردار همه چی تموم شهر تد بودین جذاب و خوش قیافه با آیکیوی ۱۵۱ و کلی امتیاز ثبت اختراع ! به من بگو جذاب #عاشقانه #خارجی #جدید

لج و لجبازی به سبک من و تو

عشق ، غرور ، زندگی... بیا تا در کنار زندگی طعم عشق را با چاشنی غرور بچشیم... بیا زندگی کردن را یاد بگیریم، نه ادامه دادن را... بیا دنیایمان را به یک عادت معمولی تبدیل نکنیم... عادتی که بعضی با غرور و بعضی با عشق آن را سپری میکنند... بیا تا لج و لجبازی ما، فقط به سبک من وتو باشد... خلاصه:داستان من قصه دختریه که زندگی کردن رو می خواد... این دختر بی قصد میخنده ، بی قصد حرف میزنه و از همه مهمتر بی قصد زندگی میکنه... رائیکا یاد گرفته که به جای غرور چاشنی شیطنت رو پیشه کارش کنه و با اذیت کردن هاش موجب خنده بشه... درسته که خیلی دلش نازکه وزود میشکنه، اما با خندیدن از خودش یک آدم بی تفاوت رو ساخته...

خشم_و_سکوت

تارا فقط باپرداخت ?? پوند ، پل، يک جوان خوش قيافه يوناني را براي همراهي و شرکت در عروسي ريکي نامزد سابقش استخدام ميکند ولي با چاپ شدن اتفاقي عکس او و پل بعنوان نامزد در روزنامه ،پل بار ديگر نزد او مي رود و از او مي خواهد چون برادر بزرگش لئون که اختيار ارث فراوان او را تا سن قانوني در دست دارد ،عکس آنها را در روزنامه ديده ، بعنوان نامزد ، همراه او به يونان برود تا لئون متقاعد شود که او مي خواهد ازدواج کند و اختيار اموالش را زودتر به خودش بسپارد، ولي ...

سقوط_یک_فرشته

داستان درباره ے دخترے به اسم ایزابل هستش که با پدرش که یکے از اشراف زادگان انگلستانه زندگے میکنه .پدر ایزابل فردے خوش گذرون و بے خیالیه تا اینکه به خاطر همین کاراهاش تمام دارایے هاش رو به باد میده.پس ازین این ماجرا…

بر باد رفته

داستان درباره ی دختری به نام اسکارلت اهارا است .پدر اسکارلت یک زمیندار متمول جنوبی است .اسکارلت یک دختر نازپرورده و سبک سر است که تنها تفریحش جلب توجه مردان اطرافش است. وقتی او خبر نامزدی اشلی(پسر یکی از زمین داران همسایه )با دختری ساده وبی آلایش به نام ملانی را میشنود حسادت زنانه اش تحریک میشود و به اشلی ابراز علاقه میکند اشلی….

بی هوا دلسپردم

یه دخترشیطون و مغرور که تونازونعمت بزرگ شده بایه برادر متعصب!اسم این دختر رها و اسم برادرش روهامه. این دخترخانوم مافقط فکرتفریح و خوشگذرونیش بارفیقاش و خانوادشه هیچ دوست پسریم نداشته و نداره و ازجنس پسروعشق بیزاره و عشق رو پوچ و مسخره میدونه اماخبرنداره که خودش بدجور غرق عشق میشه!

بیراهه ای در آفتاب

ناصر که خلبان است با مهین نوه عموی پدرش ازدواج می کند و در ماموریتی که به کشور عمان دارد کشته می شود. نادر برادر ناصر بر خلاف میل باطنی و با اصرار پدر و مادر با مهین ازدواج می کند. نادر که از زندگی با مهین احساس نارضایتی می کند با تلفنهای شیرین که از دوران دبیرستان عاشق او بوده به او متمایل می شود. مهین هم که متوجه این قضیه می شود #عاشقانه #اجتماعی

دردسر

راز..! مثل یه ارایش نظامی برای حمله اس.. چیزی که زندگی سه تا دخترو ساخته و داره شکل میده.. دردایی که جدا از درد عشقه.. دردای واقعی.. دردناک.. مثل شطرنج باید عمل کرد.. باید جنگید.. باید مهره هارو بیرون بندازی.. تا ببری.. اما واسه بردن خیلی از مهره ها بیرون افتادند.. ولی باید دردسرهارو به جون خرید.. ریسک کرد.. باید با دردسر زندگی کرد..

دوست دخترم میشی

در مورد دختریه به اسم محیا که کمی کمرو و خجالتیه…رشتشو خیلی دوست داره ولی از رفتن به دانشگاه می ترسه!! چرا؟؟؟ چون دانشگاه پره از پسر و این خانومم که اصلا نمی خواد به یه جنس مخالف روبرو بشه.. خب حالا ببینیم محیا خانوم چیکار می خواد بکنه.. … پایان خوش #دوست_دخترم_میشی #اجتماعی #عاشقانه