رمان آغوش سرد

نوشته: زهره روحانی

شیدا به افشین که دانشجوی بیکاری است دل باخته است ولی پدرش راضی به این ازدواج نیست اما رضا خواستگار جدید شیدا را همه جوره تائید میکند.شیدا هم به خواهش و اصرار مادر و خانواده اش به او جواب مثبت میدهد و بعد از عقد احساس میکند کم کم به رضا علاقه مند شده است . تا اینکه روزی رضا به او خبر میدهد که برادر ناتنی اش علی از سفر خارج بر میگردد و با لحن سردی راجع به او صحبت میکند و شیدا بعد از دیدن علی از نگاه نافذ او می ترسد... آغوش سرد

مطالعه
اگر چه اجبار بود

همه چیز برای من یک بازی بود.. یک بازی تلخ و اجباری..اصلاً نمیدونستم با این بازی چی به سر خودم و اون بیچاره میاد..فقط برام آبروی بابام مهم بود..اما اون بیچاره..!! تقصیری نداشت.. مجبور بودم در برابر نگاه های سرد و پرسشگرانش فقط سرمو بندازم پایین و سهم اون فقط سکوت بود..سکوت…!!صدای خرد شدن غرور و احساس و شخصیتشو میشنیدم..اما..کاری از دستم برنمیومد..خودمم بازیچه بودم! این لکه ی ننگی بود که داشت آبروی چندین ساله ی بابامو میبرد..چاره ای نبود..! نمیدونستم تا کی باید همدیگر رو تحمل کنیم..اما بد کردم باهاش! خیلی بد! اما هر چی بود..باید خودمو آماده ی یه زندگیه جهنمی و شوم که در انتظارم بود میکردم.. خودمو به تقدیر سپردم..هر چه بادا، باد….!! پایان خوش #عاشقانه #ازدواج_اجباری #همخونه_ای #کلکلی

بادیگارد

درمورد دختریست که بخاطر شغل پدرش همیشه بادیگارد همراهش هست . ولی دختر از سر لجبازی با پدرش بادیگاردها را فراریشان میدهد ..

طلاهای این شهر ارزانند

یه مرد هفتادساله پولداربه اسم زرنگارکه دوتا پسر و دوتا دختر داره. دختردومش”کیمیا ” مجرده که عاشق استاد نخبه دانشگاهشون به نام طاهاست.کیمیا قراره با برادر شوهر خواهرش به اسم نامدار ازدواج کنه ولی با طاها فرار می کنه واز ایران میره.زرنگار هم در عوض خواهر هفده ساله طاها به اسم طلا راکه خودش عاشق پسرخالش به اسم امیر را مجبور میکنه باهاش ازدواج کنه و تو خونه ش به عنوان خدمتکار کارکنه….. پایان خوش ژانر: #عاشقانه #اجباری #خدمتکاری

اجبار اختیاری اختیار اجباری

زندگی اربابی همش درد داره ! همش ناراحتیه ! کاش یه آدم ساده بودم…کاش اختیارم دست خودم بود،نه اجبار…من به این زندگی پردرد محکومم! از زندگی پر آرامش محرومم…! من مجبورم اختیار کنم کسی را برای خودم و اختیار دارم مجبور کنم خودم رو به زندگی با او…

انتخاب دوم

داستان درمورد يک انتخابه…يک انتخاب که اولويت اول نيست،و خيلي سخته براي کسي که تمام دنياتو بافکر به اون ساختي اولويت دوم باشي…انتخاب جايگزين باشي. پايان خوش #عاشقانه😍#همخونه_ایی👫 #ازدواج_اجباری😢

بوسه بر زندگی لعنتی

داستان زندگی دختری که به اجبار از 8 سالگی از خانواده اش جدا میشه و با عنوان عروس پا به خونه ی عموش میذاره ! پسری با خوی و اخلاق های غربی وارد زندگیش میشه و اتفاقات غیر قابل باوری پیش میاد ! توجه این داستان مثل ازدواج های اجباری و همخونه های تکراری نیست! بوسه بر زندگی لعنتی

دلم آغوشت را میخواهد

رمان راجع به دو خواهر دوقلو هست به اسم های سوگند و سوگل ، سوگل بی دلیل یک هفته قبل از عروسیش غیبش میزنه و حالا ابروی چندین سالی پدربزرگش در میونه و در خواست حامی پارسا ، حالا سوگند مجبوره فقط یه تصمیم بگیره و اون تصمیم چی می تونه باشه.... دلم آغوشت را میخواهد امن ترین آغوش دنی

وسوسه

مورد دختريه كه تو يه خونواده تعصبی زندگی ميكنه و پدرش ميخواد به زور شوهرش بده و اين دختر همه تلاششو ميكنه كه از زير اين ازدواج در بره ولی يهو به همون مردی كه قراره باهاش ازدواج كنه علاقه مند ميشه و وقتی كه همه چی داره خيلی خوب پيش ميره يهو …

روژان، قربانی یک رسم

این قصه حکایت یک رسم است رسمی به نام خون بــــــــس… حکایت روژان است، روژان سرلکی که با کشته شدن جوانی از ایلی که قدیم با هم مشکل داشتند، توسط برادرش رادمان زندگیش متحول می‌شود. آقابک که فردی خودخواه و خودرای است روژان را به خون بس می‌فرستد. این تصمیم آقابک همه جوانب زندگی روژان را عوض می‌کند. حکایت کیاوش است، کیاوش سرلک که عموزاده‌اش توسط فردی از ایل روژان به قتل رسیده است و حالا بزرگان خاندان برای جلوگیری به ریختن خون‌های بیشتر پیشنهاد خون بس را قبول می‌کند. این تصمیم بزرگان ایل همه جوانب زندگی کیاوش را عوض می‌کند… #روژان_قربانی_یک_رسم

سفید برفی

دختری به اسم گلیا نه زشت و نه زیبا تو این دنیا زندگی میکنه .با مشکلات دست و پنجه نرم کرده ولی هنوز یکی دیگه از مشکلاتش مونده .توهان راد پسری با تیپ و قیافه ی نبستا خوب یه دفعه از راه میرسه .یا خدا این دیگه چه غولیه... پایانشم خوشه کسایی که از رمان همخونه ای خوششون میاد بخونن... #ازدواج_اجباری #عاشقانه سفید برفی

ازدواج به سبک اجباری

دختری از دنیای آزادی، بدون هیچ پایبندی به اصول و احکام دینی، بی‌قید و بند از هرگونه قانون، در خانواده‌ای که شاید خدا رو از زندگیشون عملاً و علناً حذف کردن… پسری با دنیایی کاملاً متفاوت، پایبند به تمام واجبات و احکام دین و شرع، زندگی‌ای که فقط و فقط با قانون و برنامه ریزی پیش می‌رود، در خانواده‌ای که شاید علناً خدا در زندگیشون زیاد حضور داشته باشه ولی عملاً همش ریا و تظاهر باشه… داستان از آنجایی جالب می‌شود که همین دختر و پسر قصه ما با دنیاهای متفاوت خودشون قراره چجوری به یک ازدواج به سبک اجباری تن دهند…!؟!؟!؟ پایان خوش #ازدواج_به_سبک_اجباری

نه دیگر نمی بخشم

درمورد دختریه به اسم شراره که بعداز به دنیا اومدنش یه روز خوش ندیده و مورد اذیت و آزار پدروبرادرخواهرش شده یعنی کلفتشون شده و کاراشونو میکنه تااینکه خواهرش به شوهرش خیانت میکنه و شوهره هم که اسمش آرشه میخواست زنشو سنگسار کنه که همشون فرارمیکنن و خونه شونو میفروشن وشراره رو تنها ول میکنن وآرش به جای زنش از خواهرش انتقامشو میگیره با شراره ازدواج کرده و بهش تجاوز میکنه و خلاصه حسابی اذیتش میکنه تا اینکه کم کم عاشق هم میشن و... نه دیگر نمیبخشم