#یاسمین_پارت_52
-معذرت مي خوام . من حتي از اينكه سوار ماشين شيك شما هستم ناراحتم چه برسه به اينكه پول ناهارم رو شما بديد .
در حاليكه پياده مي شدم گفتم :
-اگر از اينجا بدتون مياد ، خواهش مي كنم بفرماييد ناهار در خدمت تون باشم .
فرنوش خيلي راحت پياده شد و دزد گير ماشين رو زد و با هم به طرف ساندويچ فروشي رفتيم و دو تا ساندويچ سفارش داديم .
- عادت به اين جور جاها نداريد ، نه ؟
فرنوش – انسان به هر چيزي مي تونه عادت كنه . بشرطي كه هدف داشته باشه .
-خيلي ها به اين چيزها نمي تونن عادت كنن .
فرنوش- اتفاقاً من خيلي دوست دارم كه ساده زندگي كنم .
- از ماشين و لباسهايي كه مي پوشيد مشخصه !
فرنوش – طعنه مي زنيد ؟
راست بگيد . تا حالا شده يه شب شام نون و پنير بخوريد . تا حالا شده ناهار تخم مرغ بخوريد ؟
فرنوش- نون و پنير نه ، اما تخم مرغ چرا ؟
- حتماً ناهار ، مثلاً همبرگر بوقلمون داشتيد و شما دوست نداشتيد و مجبوراً يه روز رو با تخم مرغ و ژامبون سر كرديد ! يا اينكه تخم مرغ آب پز 4 دقيقه اي با آب پرتقال براي صبحانه ميل كرديد .
سرش رو انداخت پايين و چيزي نگفت .
حاضريد اين ماشين تون رو با يه پيكان مدل پايين عوض كنيد ؟ يعني جاي اين ، اون رو سوار شيد ؟
يا اينكه با اتوبوس سه كورس را بريد تا به دانشگاه برسيد ؟
فرنوش- بهزاد خان اين مسئله اي نبود كه شما اينقدر خودتون رو ناراحت مي كنين .
-من ناراحت نيستم . شما فرموديد كه از زندگي ساده خوشتون مي آد ، داشتم كمي از زندگي ساده براتون تعريف مي كردم .
ساندويچمون حاضر شد و با نوشابه برامون آوردن .
romangram.com | @romangram_com