#یاسمین_پارت_49

- من بايد برم پيش آقاي هدايت و ازشون تشكر كنم .

- كار خوبي مي كنيد . فقط براشون چيزي نخريد كه بهشون قرض بديد .

فرنوش – از اون حرفها بود ها !

بعد در حاليكه مي خواست دنباله حرفش رو بگه ، استكاني رو كه ديروز باهاش چايي خورده بود از توي قفسه بيرو ن آورد و گفت :

-آهان بلاخره يه چيز كثيف و نشسته تو اتاقتون پيدا كردم . استكان رو به من نشون داد .

-اون كثيف نيست !

نگاهي به استكان كرد و اخمهاش تو هم رفت و پرسيد :

-مهمون داشتيد ؟ يه خانم !درسته ؟

دو تا فحش بخودم دادم كه چرا ديروز اون استكان رو نشستم در حاليكه هم به من و هم به استكان نگاه مي كرد دوباره پرسيد :

-انگار زياد هم تنها نيستيد ؟! مهمون زن داشتيد ؟ جاي لبش روي استكان مونده ! يادتون رفته آثار رو پاكسازي كنيد .

جلو رفتم و استكان رو از دستش گرفتم . زبونم نمي چرخيد كه بهش بگم استكان خودشه كه ديروز باهاش چايي خورده ! خيلي عصباني شده بود .

-بله ببخشيد . يادم رفته بشورمش. الان مي شورمش .

شالش رو از روي صندلي برداشت و سرش كرد و گفت :

-اومده بودم كه دعوتتون كنم خونه مون . يعني پدرم ازم خواسته بود . خواهش مي كنم اگه دلتون خواست ، يه شب تشريف بياريد منطل ما و اگه دلتون خواست ! خداحافظ .

مي دونستم كه اگه جريان استكان رو براش نگم ة با اين حال عصباني ، مي ره و ديگه نمي تونم ببينمش . نمي دونم چطوري روم رو سفت كردم و در حاليكه داشت در رو وا مي كرد ، زير لب گفتم : استكان خودتونه . ديروز خودتون باهاش چايي خوردين

برگشت و تو چشمام نگاه كرد و بعد به استكان كه دستم بود . يه دفعه وا داد ! كفشهاشو آروم در آورد و شالش رو از سرش برداشت و بازم به من نگاه كرد .

-فراموش كرده بودم بشورمش. استكان رو بهش نشون دادم . خنديد و از دستم گرفت .

وقتي مشغول چايي خوردن بوديم گفت :

امروز ناهار چي دارين ؟

از زبون لال شدم پريد ، خورشت قيمه .

romangram.com | @romangram_com