#یاسمین_پارت_3
فرنوش – بازم ازتون معذرت مي خوام .
كاوه – فداي سرتون ! اصلاً بذارين من اين وسط خيابون بخوابم . شما با ماشين تون دو سه بار از رو من رد شين ! اصلاً چه قابلي داره ؟ چيزي كه زياده اينجا جون آدميزاده ! اصلاً شما دفعه ديگر خبر بدين تشريف ميارين . خودمون و دو سه تا از بچه هاي كلاس رو بندازيم جلو ماشين تون ! والله ! بي تعارف مي گم !
- بس كن كاوه !
ببخشيد خانم . خيلي ممنون كه برگشتيد . خوشبختانه اتفاقي نيفتاده .
كاوه – بعله ! شلوارهامون رو مي ديم خشكشويي ، گور پدر جناق سينه من و پاي بهزادم كرده ! خودش خوب ميشه !
فرنوش كه ناراحت شده بود از من پرسيد :
- پاتون مشكلي پيدا كرده ؟
- خير . خواهش مي كنم شما بفرمايين
كاوه – خير خانم محترم . ايشون مغزشون مشكل پيدا كرده . حالا لطفاً يه دقيقه تشريف بيارين پايين . همين جا كوروكي بكشيم ببينيم مقصر كيه !
من به كاوه چشم غره رفتم كه فرنوش متوجه شد و با خنده از ماشين اومد پايين و گفت :
- از آشنايي تون خوشبختم . حالتون چطوره ؟
- ممنون شما چطورين ؟
فرنوش – شما همين جا درس مي خونين ؟ چندين بار شما رو تو محوطه دانشكده ديدم .
- منم همينطور . منم شما رو چند بار ديدم .
كاوه – انگار شكستن جناق سينه من باعث آشنايي شما شد ! فكر كنم اگه من كشته مي شدم شما دو تا با هم عروسي مي كردين !
فرنوش دوباره خنديد و من چپ چپ به كاوه نگاه كردم كه كاوه به فرنوش گفت :
- نگاه به چشماي اين نكنين ! اين مادر زادي چشماش چپه !
- بس كن كاوه خان .
كاوه – بابا جون اين تصادف بزرگيه .حتما بايد چهار تا بزرگتر بيان وسط رو بگيرن شايد كار بكشه به شركت بيمه زندگي و عقد دائم و عروسي اين حرف ها !
- كاوه !!
romangram.com | @romangram_com