#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_77


بی توجه به نگاه های مردم سمت ماشینم رفتم،ی نفر از پشت سر صدامون زد:اقا...چمدون این خانومو یادتون رفت...

چمدونو گرفتم:مرسی...زحمت کشیدی....

مهسا دستشو از دستم بیرون کشید:نمیخوام باهات بیام ...میفهمی اینو؟...

دوباره دستشو گرفتمو سمت ماشین کشیدم:نه نمیفهمم....

درو باز کردمو هولش داد:یالا...برو بالا...

اشکاشو پاک کرد:کجا میخوای ببری منو؟....

چمدونشو زمین گذاشتم:میریم خونه ی من!!

با تعجب خیره شد به دهنم:چی؟....(خندید) حالت خوبه؟....

بازوشو گرفتم که همزمان دستی مچمو گرفت! نگاش کردم امیرعلی با عصبانیت گفت:گفتم دستی که سمتش دراز شه میشکنم....

پوزخند زدم:برو بابا...زنمه...به تو چه...

مهسارو کشید سمت خودش:هیچ جا نمیاد با تو...هری...

با کلافگی دور خودم چرخ زدمو خیره شدم به برادری که میخواست زندگیمو ازم بگیره:امیر...نمیخوام دستم روت بلند شه...ول کن دست مهسارو ما بریم....

-مهسا با تو جایی نمیاد میریم خونه ی خودم....

مهسا دستشو از دستای امیرعلی بیرون کشید:بس کنید...با هردوتونم...با هیچ کدومتون نمیام...حالم بهم میخوره ازین زندگی...دست از سرم بردارید....

خم شدو چمدونشو چنگ زد که مچ دستشو گرفتم:مهسا...

با لگدی که به پهلوم خورد حرفم نیمه تموم موند...امیرعلی هولم داد سمت ماشینو مشتشو کوبید به بینیم...یقشو گرفتم:امیر هنوزم میگم نمیخوام دستم روت بلند شه....

دستامو پس زد:از زندگیه خواهرم برو بیرون...گمشو...میفهمی؟شنیدم چه اشغالی بودی..چه دخترایی که از دست تو کارشون به دیوونه خونه نکشیده...خودکشی کردن... میفهمی یعنی چی؟...

نگاهمو چرخوندم تا مهسا رو ببینم! رفته بود،بی توجه به حرفای امیرعلی که کثافتکاریامو میشمرد چند قدم برداشتم که امیرعلی بازومو گرفت:بذار زندگی کنه...

دستشو پس زدم:لعنتی پس من چی؟....گناه کامیارو ننویس به پای عماد...(بلندتر داد زدم ) رفت!!...میبینی؟...رفت....

سمت اتوبوسا راه افتادم که صدای امیرعلی رو پشت سرم شنیدم:اون دیگه آمل نمیره...نرو دنبالش...انقد احمق نیست که دوباره سوار همون اتوبوس بشه...

لبمو کشیدم زیر دندونم!...سرمو گرفتم بالا!از دستم رفت؟مهسا رفت؟...مثل مادرم که همه ی دنیام بودو رفت!!! مادرم رفتو شدم این کامیار عوضی...داد زدم:خداااا...مهسا هم رفت؟؟

romangram.com | @romangram_com