#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_53


- عماد کجا داریم میریم؟؟؟

به راه پله ها که رسیدیم خم شدو پایین پله هارو نگاه کرد! برگشت سمت من: ی بار دیگه کاری که کردی رو بکن...

با ترس نگاش کردم: بخدا ...منظوری نداشتم...ناراحت ش...

دستاشو پشت سرم گذاشتو فاصله رو صفر کرد...

چند دقیقه ای طول کشیده ازم جدا شد: بریم خونه ی امیر...

نفس گرفتمو خمار نگاش کردم: ب...بریم...

دستمو بالا گرفت...بوسه ای به پشت دستم زد: مهسا...هر گذشته ای داشته باشم...اینو مطمئنم هیچوقت عاشق نبودم...

بغض کردم؛سرمو به سینش فشردم: عاشقتم عماد...

- به به...اینجا چه خبره؟؟؟

هردو از هم جدا شدیم...

سمت صدا برگشتیم؛ همون پسره؛ فرزاد که سرخاک بابا دیدمش....عماد با حرص حمله کرد بهش و یقشو گرفت؛ فرزاد با خنده گفت: سانسورش کن کامی...سانسورش کن...

با این حرف مشت عماد رو هوا موند...سمتش رفتمو مشتشو گرفتم: عماد...بریم؟!

بهم نگاه کرد! باز نگاهش گنگ شد...فرزاد رو به من گفت: اسمش عماد نیست...کامیاره!!! بهت نگفته؟!...عماد با حرص یقشو ول کرد: من عمادم...

دستمو گرفتو سمت پله ها کشید؛ اولین پله رو برداشته بودیم که حرفش هردومونو متوقف کرد: کامیار پدرت میخواد ببینتت...

دست عمادو فشردم: خب اگه حرفاش راست باشه ...تو خونواده داری عماد...این خیلی خوبه...

با خشم نگام کرد: من گذشتمو نمیخوام...نمی فهمی؟!!

فرزاد بهمون نزدیک شد: چرا نمیخوای؟ چی اذيتت میکنه؟ ... دوستای تعمیرگاهت میگفتن فراموشی داری! نکنه همش نقشس؟؟

خیره شدم به چشمای مشکی ای که همه ی دنیام بود! اگه نقشه باشه؟!!!

عماد پله ای بالا رفتو روبروی فرزاد ایستاد:دلیل اینکه نمیخوام برگردم به گذشتم مهساست...نمیخوام بدونم کی بودمو چی بودم...تورو یادم نمیاد! پدری که ازش حرف میزنی یادم نیستو هیچ تصویری ازش ندارم...ی سوال ازت میپرسم! اگه کامیارم...چرا بعد دو سال اومدید دنبالم؟ چرا همون پدر...برای پیدا کردنم کاری نکرده؟...

فرزاد سرشو پایین انداخت: کامیار...من هنوز نتونستم حضورتو هضم کنم...( نگاش کرد) دقیقا نه روز پیش...دومین سالگرد فوت تو...بود...

عماد پوزخند زد: هه... پس دیگه مطمئن شدم اشتباه گرفتی...

romangram.com | @romangram_com