#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_128
امیرعلی ماشینو چلوی در تعمیرگاه نگه داشت:برو من اینجا هستم...نگران نباش...مطمئنم با عماد برمیگردی...به زور راضیش کردم هفته ی دیگه بیاد خواستگاری...
لبخند تلخی زدمو عطا رو به سینم فشردم...در ماشینو باز کردمو اروم به حصار عماد نزدیک شدم...خیره شدم به چهره ی عطا:مامانم...بابا رو بهم برگردون...
با دستای لرزون کوبیدم به در...چند لحظه گذشت که در باز شد و قامت عشقم جلوی در ظاهر شد:مهسا؟...خوبی؟....
لبخند زدم:میشه بیام توو؟
از جلوی در کنار کشید:چرا که نه...بفرمایید...
وارد تعمیرگاه شدم :هیچکی نیست...
درو بست و چرخید سمتم! با دیدن عطا لبخندش جمع شد:م..مهسا...این...
عطارو گرفتم سمتش:بیا بغلش کن...
سرشو تکون داد:از کجا اوردیش؟کیه؟ بچه ی کیه؟....بهش نزدیک شدم:این...پسرمونه!!(ناباورانه نگام کرد) عماد...این عطاست؟...اومده پدرشو بشناسه...اومده بهت بگه مامانش نه ماه فقط از تو براش حرف زده...
چند قدم ازم دور شد:مهسا...چی داری میگی؟بچه ی منو تو؟....
با گریه داد زدم:عماد....تمومش کن...من خستم!! به خودت بیا...
با صدای بلند من عطا بیدار شدو گریه کرد....با دیدن گریه ی عطا بهم نزدیک شد:ارومش کن...مهسا ارومش کن...
سرمو تکون دادم:نه...نمیتونم...دیگه نمیتونم ارومش کنم وقتی بهونه ی تورو میگیره...
0مهسا ی نوزاد چی مفهمه ...ارومش کن...
عطارو گرفتم سمتش:تو ارومش کن...
با حرص نگام کرد:مهسا داری عصبانیم میکنی ارومش کن....
خم شدمو عطارو با پتوی پیچیده شده دورش گذاشتم رو زمین و سمت در رفتم! داد زد:مهسا...ببرش...
درو باز کردمو با گریه بیرون اومدم!! تکیمو دادم به در بسته ...اروم سر خوردمو روی زمین نشستم!....صدای گریه ی عطا قطع شد...اشکامو پاک کردمو ایستادم....و صدای فریاد عماد که داد زد:بابا....
دستمو جلوی دهنم گذاشتمو خندیدم!!!! خندیدم به بازیه عشقی که سر منو عماد اومد...و حالا من امشب دوباره به دستش اوردم....
romangram.com | @romangram_com