#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_126


-باشه ...الان میگم بهت زنگ بزنه...

موبایلو از گوشم جدا کردم و خیره شدم به در بسته ی روبروم...دری جایی که عماد حصار کرده دور خودش و نمیخواد باشه اونی که هست!!

با صدای موبایلم نگاهمو از در گرفتم ...:آقا فرزاد؟

-سلام...

به صندلی تکیه دادم و بی مقدمه گفتم:اقا فرزاد... چی حال عمادو خوب میکنه...

تک خنده ای کرد:فک کنم فقط شما...

چشمامو بستم:اون منو نشناخت....

-خسته شدی؟...ازینکه تورو نشناخته؟...میدونی وقتی عماد بود چقد رفتم سراغش تا منو به یاد بیاره؟...مثل کاری که این روزا دارم میکنم...کامیار تغییر کرده بود...دیگه اون کامیار قبل نبود! ولی چه عماد باشه چه کامیار بهترین رفیق منه...منو شروین هر روز میریم به دیدنش تا به یاد بیاره ...گرچه اتفاقای اخیر تقصیر من بود! من پای هدیه رو کشیدم وسط اما قسم میخورم هیچی از نقشه ی نسیم و هدیه نمی دونستم....

نفس عمیقی کشیدم:میدونم براش سخت گذشته....

-باید کنارش میموندی...اون ی بار با از دست دادن مادرش بهم ریختو شد ی کامیاری که روزبروز بیشتر غرق میشد و منو شروین هم کاری نمیتونستیم بکنیم...دیگه تنهاش نذار...کاش هیچوقت عمادو نمیدیدم! الان خیلی اوضاع شما فرق میکرد...(خندید) الان که دارم فکر میکنم میبینم همه ی بدبختیای کامیار سر منه...

لبخند تلخی زدم:نه...اینطور نیست...اقا فرزاد کمکم میکنید؟

-پیشنهادم اینه تو تعمیرگاه بیشتر بهش سر بزن...اون از تو و تعمیرگاه خاطره داشت...

نفسمو بیرون دادم:باشه...مرسی که هستید...

-همش به خاطر کامیار...نه بهتره بگم عماده...

-درسته...شبتون بخیر...

-شب شما هم بخیر.....

موبایلو از گوشم جدا کردم:باید فردا هم بیام....

قابلمه ی قیمه رو تو دستم جابجا کردمو درو با پا زدم....چند لحظه گذشت که در باز شد! با دیدن پیمان لبخند روی لبام خشک شد!از جلوی در کنار کشید:بیا توو...از رفتاراش مشخصه بی قراره....

وارد تغمیرگاه شدمو نگاهمو چرخوندم! جلوی اتیش نشسته بودو خیره به شعله های اتیش غرق توو فکر...

صدای پیمانو پشت سرم شنیدم:مهسا....واقعا متاسفم به خاطر رفتارای گذشتم...

سرمو تکون دادم:منم بی تقصیر نبودم...ببخشید بابت سیلی ای که بهت زدم...

romangram.com | @romangram_com