#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_110


خیره موندم تو چشمای خیسش...لبختد زدمو چند قدم عقب برداشتم...در ماشینو باز کردم: مواظب خودتون باشید...

پشت فرمون نشستم...ماشین حرکت کرد! اما....قلبم جا موند...





مهسا

به گلای روی میز خیره شدم! سنگینه ی نگاهشو حس کردمو سرمو برگردوندم سمتش!لبخند زد...عصبی رو به امیر گفتم: فکر نمیکردم امشبم مهمون بیاری!!!

امیرعلی دستشو گذاشت رو شونه ی پیمان: پیمان که مهمون نیست صابخونس...

پوزخند زدم: بعله...دیگه هر شب که بری ی جا میشی صابخونه...

پیمان با لبخند جواب داد: مهسا به فکر ایندت باش...

از روی مبل بلند شدم! انقد سریع که شکمم منقبض شد...دستمو گذاشتم رو شکمم...امیر کنارم ایستاد: چی شد؟!!...

برای نگرانیش! بغض کردم...چه خوب که ی نفر نگران منو بچمه...سرمو تکون دادم: چیزی نیست...میرم اتاقم...

سمت اتاق رفتم؛ درو اروم بستمو غرغرام شروع شد: پسره ی احمق خجالت نمیکشه...بهم میگه برای بچت به اسم خودم شناسنامه میگیرم...هه...بچه ی من محتاج ی ...ی....بغضم شکست! اره...محتاج ی شناسنامس! ی سند برای پاک بودنش...ی مدرک با اسم پدر...

موبایلم روی میز لرزید...نگاش کردم! با دیدن اسمش کنار پنجره ایستادم! مثل هر شبه سه ماه گذشته؛ تکیه داده بود به ماشینو نگاهشو دوخته بود به پنجره ...پرده رو کنار زدم...موبایلم دوباره لرزید...ی نگاه به خودش کردمو موبایلو به گوشم نزدیک کردم...همزمان تقه ای به در خوردو باز شد! پرده رو انداختمو برگشتم سمت در...پیمان وارد اتاق شد: از امیر اجازه گرفتم باهات حرف بزنم...

صدای بمش لرزه انداخت به بدنم: اون عوضی که باز اونجاست...

موبایلو محکمتر فشردم: ک..کاری..داشتید؟!...

پیمان درو بستو روی صندلیه جلوی اینه نشست! پشتمو کردم بهش: الو؟!

- دارم به صدای نفس های عصبیه هردوتون گوش میدم!!!...نفساتون تنده...

لبخند زدم! ولی سرد جواب دادم:اگه کار واجبی ندارید...

- ی مقدار میوه و گوشتو مرغ..گرفتم...میذارم جلوی در امیر بیاد ببره...البته! بعد از بیرون کردن اون عوضی...منتظر می مونم تا بره...

تو دلم قند اب شد برای این حس خشنو غیرتیش...

پرده رو کنار زدم!: هوا سرد شده...بهتره بری...

romangram.com | @romangram_com