#تاوان_بی_گناهی_پارت_44


_خدافظ

تورخدا میبنی بعداز عمری خواستیم بایکی باشیم و واسش ناز کنیم چه کیدونم از این چیزا...

طرف از هر چی بی احساسه

بی احساس تره.... چی گفتم!!!!!!!

به ساعت نگاه کردم

ساعت 5خوبه حالا وقت دارم

رفتم حمام یه دوش 45مینی گرفتم و اومد بیرون موهامو با سشوار با بدبختی خشک کردم

موی بلند در درسر داره هااااا......

بعداز خشک کردن موهام رفتم سراغ آرایش و تیپم

نه دلم مبخواست خیلی به خودم برسم که بگه هوله

نه دیگه میخواستم هپلی باشم

یه تیپ ساده اما شیک

#part_122



موهامو بالای سرم محکم جمع کردم وسفت بستمش...

ارایش کلی منم یه برق لب مات بود با یه خط چشم و ریمل

وقتی از همچی مطمئن شدم رفتم سراغ لباسام

تصمیم گرفتم به مانتوی سرمه که استیناس سه ربع بود بپوشم با شلوار تنگ سفید شال سفید با کفش کیف ست سورمه ای ورنی

لباسامو تنم کردم

رفتم جلوی اینه همچی خوب بود

یکم از عطرم به مچ دستم زیر گردنم زدم

به ساعت مچی نقره ای دور مچم نگاه کردم

ساعت 7:30بود

میخواستم به سایه زنگ بزنم

اما پشیمون شدم گفتم بزار بزارمش تو خماری

از پله ها رفتم پایین مثله همیشه سوت و کور الکی نیس که میگم خونه ارواحه....

رفتم توی اشپزخونه نجمه پشت گاز مشغول اشپزی بود

_نجمه خانوم

با لبخند همیشگیش که بنظرمن کذایه برگشت طرفم و گفت

_جانم خانوم امری داشتین

یه دسته از موهام که اومده بود بیرون کردم تو شالم و گفتم

_نه کاری ندارم فقط دارم میرم بیرون شام نیستم اگه پدرجون سوال کرد بگو با دوستام رفتم شام بیرون تا ساعت 10برمیگردم

_چشم خانوم خوش بگذره

به سمت خروجی حرک کردم و گفتم

_ممنون خدافظ

دیگه نموندم چیزی ازش بشنوم رفتم سوار ماشین خوشگلم شدم

با سرعت به سمت رستوران روندم

#part_123



وارد رستوران شدم

مثله کافی شاپ قبلی جای دنج و خوشگلی بود....

داشتم با چشم دنبال ارسان میگشتم که دیدم از روی صندلی بلند شد

از دور سرشو برام خم کرد به معنی سلام

بدون هیچ واکنشی به سمتش رفتم...

به میزش که رسیدم سلام دادم که با لبخندی بالبخنده خیلی خیلی خوشگل والبته محوی جواب داد

نشتم پشست میز....

منو رو به دستم دادم و گفت

_من هنوز چیزی سفارش ندادم منتظر شما بودم خب سفارش نمیدین

به غذاهای منو نگاه کردم....

خوراک میگورو انتخاب کردم اونم همینو سفارش داد

گارسون که سفارشامنو و گرفت و رفت سکوت بینمون ایجاد شد

سرم پایین بود با دستم داشتم روی میز اشکال نامفهوم میکشیدم که با صداش سر منم بلند شد

_خب، ساکتین..!!!حرف نمیزنین چرا؟؟

یکی نیست بگه اخه من چه حرفی دارم با تو بزنم هنوز جوابتو ندادم حالا بیام باهات حرفم بزنم

خیلی رک جواب دادم

_حرفی به ذهنم نمیرسه که بخوام باشما بزنم

بااین حرفم یه تای ابروش بالا رفت

_که اینطور،امیدوارم در آینده حرفی داشته باشیم که بزنیم

عجب..!!!


romangram.com | @romangram_com