#شاه_کلید__پارت_26

اره رزیتا تو میتونی! با صدای مامان مانتومو پوشیدم و شالمو سرم کردم و رفتم بیرون....

که یه دفعه یادم اومد عطر نزدم! رفتم تو اتاق و شیشه عطرو رو خودم خالی کردم! وقتی اومدم بیرون امین و مامان و بابا منتظر من بودن اما از سپهر خبری نبود.....

من ـ مامان سپهر با ما نمیاد؟!

که یهو با صدای سپهر که پشت سرم بود میخکوب شدم:

ـ چرا میام!

اه زهر مار زهره ام رو پوکوندی! هیچی نگفتم و به بی محلی ادامه دادم.....

همه رفتن پایین تا منو سپهر هم بیایم .....

کفشمو پوشیدم و رفتم بیرون و سوار آسانسور شدم و قبل از اینکه سپهر بیاد دکمه رو زدم و رفتم پایین یه نگاه به خودم تو اینه انداختم.... خوبه رزیتا اینقدر حساس نباش!

رفتم در پارکینگ رو باز کنم که حس کردم یکی مچ دستمو گرفت.....

با تعجب برگشتم که دیدم سپهره!

سپهر ـ دفعه آخرت باشه منو قال میذاریا جوجه!

من ـ جوجه عمه اته ایکبیری!!!

خواست جلو تر از من قدم برداره که یه زیر پا براش گرفتم که خم شد ولی نیوفتاد و من هم سریع رفتم در و باز کردم و رفتم سوار ماشین شدم....

بعدش هم سپهر سوار شد.....

دقیقا کنار من نشست.... حس میکردم خودشو داره بهم نزدیک میکنه.... یا نه شایدم خیالات دخترونه ی خودمه! اما یکم که دقت کردم دیدم نه دست سپهر داره نزدیک کمرم میشه...

یا خدا باز چه نقشه ای کشیده؟!

وای نه! خودمو زدم به خواب!!! از بس هول کرده بودم! میترسیدم مامانم منو ببینه یا بابام از تو آینه اما خوشبختانه اینطور نشد.....

سپهر هم وقتی دید چشمامو بستم بیخیال شد.....

romangram.com | @romangram_com