#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_82
دوباره ب پسرا نگاه کردم
باربد هنوز داشت نگامون میکرد...یکی از دوستاش زد ب دستش و چیزی بهش گفت ک باربد جواب نداد و فقط داشت ب سامی نگاه میکرد...اون پسره هم برگشت و ب طرف ما نگاه کرد ک نگاه اونم باز ثابت موند
ایبیییی بابا اینا انگار خانواده شرک رو دیدن ک اینجوری قفلی زدن خووو بیخیال شید دیگه
باربد یهو نگاشو از ما..ینی نه از ما از سامی و هستی گرفت و ب روبه روش نگاه کرد و سرشو ب چپ و راست تکون داد تا حواسش بیاد سر جاش بعدم شروع کرد ب حرف زدن با دوستاش انگار نه انگار ک چیزی شده
برگشتم ببینم چی باعث شده ک این غول بیابونی اینهمه وقت ذل بزنه ب این طرف ک خودمم از چیزی ک میدیدم باعث شد چشمام ازحلقه بزنه بیرون
این....این سامی چرا اینجوری میکنه
هستی رو نشونده بود کنار خودش و دست راستشو گذاشته بود پشتش و با دست چپشم دست راست هستی رو گرفته بود...از نظر فیزیکی هم کلا بهتره چیزی نگم چووون خفن چسبیده بودن بهم...اصلا معلوم هست چ اتفاقی داره میافته؟؟
چرا مشکوک شدن همه یهوویی...وااای مخم داره دود میکنه....خوب بچه مردم حق داشته اینجوری نگاتون کنه اخه تو مکان عمومی اینجوری چسبیدین به هم که چی؟!!
(هستی )
معنی اینکارای سامی رو اصلا درک نمیکردم..این چ مرگش بود...سرمو گرفتم بالا که اروم در گوشش ازش بپرسم داری چیکار میکنه و منظورش چیه؟! که متوجه قصدم شد و سرشو کمی ب سمت پایین اورد...گفتم:سامی این چ وضعشه؟!چرا اینجوری میکنی؟؟
_میشه بعدا بهت بگم خانومی
_ن نمیشه همین الان
_هستی جان الان نمیشه دو تا دلیل داره ک ی دلیلشو الان میتونم بهت بگم اما اون یکی نیاز داره ک خودت ی سری چیزا رو برام توضیح بدی
_خووو باشه حالا اون ی دونه رو بگو ک من مث این منگا نباشم فعلا
خنده ی کوتاهی کرد و گفت:دلیل اولش واسه اینکه حرص لیلی رو در بیارم....دقیقا نشسته رو ب رومون
ب رو ب رو نگاه کردم...اوووف داش میترکید..
_سامی تو این ی مورد بدجوووور پایه اتم
_پ کمکم میکنی دیگه؟!
_اوووف چ جووورم خیالت راحته راحت
بعدم بهش ی چشمک زدم ک سرشو برگردوند از لرزش بدنش فهمیدم ک داره میخنده
بهش نزدیک تر شدم و سرمو گذاشتم رو شونه اش...ی لحظه حس کردم از جاش پرید...ولی بعدش سریع اونم همراهیم کرد
چشمم به بچه ها افتاد...فرض کن 5 نفر با چشم و دهن باز دارن نگات میکنن..داشتم میترکیدم از خنده مطمین بودم دارن میمرن از فوضولی...احتمالا فک میکنن چیزی خورده تو سر ما دوتا
صبحانه رو اورده بودن
romangram.com | @romangraam