#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_134

_سیاوش:باشه پس اگه چیزی لازم داشتی خبرم کن...

_ هستی: اطاعت قربان

_سیاوش: خوش میگذره عزیزم؟؟! اتیش سوزوندی یا ن؟؟

هستی: اره خیلی ولی اگه تو بودی که صد برابر بیشتر خوش میگذشت...درمورد اون گزینه ی اخرم...نه..هنوز موقعیتش پیش نیاومده

خندید و گفت: عع پس هنوز فرصت نکردی شهر رو سر ملت خراب کنی

_ هستی: دقیقاااا

_سیاوش: برو عزیزم مزاحمت نمیشم...مراقب خودتو..عشق منو..پیشی ملوسمو زلزله ی منم باش

_ هستی: اوووووف چقدر کار به من میگی...ولی باشه به خاطر شما حواسم بهشون هست

_سیاوش: افرین خواهریپ...کاری نداری

_هستی: نه عزیزم...بای

قیافه ارمان و باربد و از همه بیشتر هیوا دیدنی بود یکی دوتا شاخ از کلشون زده بود بیرون هیوا زودتر به خوش اومدو پرید سمتم و با جیغو کتک گف:تو کی عااااشق شدییی؟؟بیشووور

با این حرفش یهو مهسا و پریناز و طناز با هم گفتن:عااااااااااششششق؟؟؟؟

و بعدم هر سه تاشون ریختن رو سرم

_هستی:ای خیر نبینین دستووون بشکنه ولم کنید خو بزااارید زر بزنم ااااه

_هیوا:خو بگو ببینم

_هستی:باااا سیاوش بود داداشم

_مهسا: اییی هیوا بگم خدا چیکارت کنه الکی جوو دادی انرژیمونو گرفتی هاا

_هیوا:اونوقت تو با داداشت اینجوری حرف میزنی

_هستی:ااارررره

_هیوا:چه رابطه خوبی دارید باهم

_هستی:اووووف کجاشو دیدییی

_هیوا:خخخ ایشالا که همیشه همینجوری بمونه

_هستی:ایشااالااا

همینجوری وایساده بودم که یکی محکم زد رو شونم شیش متر پرییدم هوا برگشتم دیدم این سامانه خیرندیده اس


romangram.com | @romangraam