#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_118
_تو بگو کجاش نداشت...سامان فقط دوست منه...ی دوست خیلی قدیمی که به خاطر شناخت خانوادگی بهم نزدیکیم
_نمیخوای باور کنم که...
_واسم مهم نیست که باور بکنی یا نه!من فقط دارم میگم که از اشتباه در بیای...البته قبول دارم رابطمون یکم زیادی نزدیکه ولی این از وقتیه که سامی با دوس دخترش کات کرده...تا ی نفر دیگه رو پیدا کنیم و بدبختش کنیم باید باهاش کنار بیام
_دوس دختر داشته؟!
_فک میکردم با اینهنه موس موسی که لیلی پشت سامی میکنه و بلایی که اونروز به خاطر اینکه سامی خواست حرصشو دربیاره سر من اورد همه تا الان فهمیده باشن ی چیزی بینشون هست ولی مثل اینکه نه هنوز جا داره
خندید و گفت: به نظرم سعی کن این رابطه رو یکم..البته خیلی کم سردش کنی چون ممکنه تو زندگیت تاثیر بزاره
_اوکی روش فک میکنم
( مهسا )
معلوم نبود اگه باربد نبود چه بلایی سر هستی میاومد....اصن این پسره تو این سفر شده بود بارچدیگارد این دختره چشم سفید...
سامی و هستی داشتن حرف میزدن که یهووو هستی از سامی فاصله گرفت و به سمت دیگه ای دیوید...واااا این کجا رفت؟!!چرا سامی نرفت دنبالش...نکنه دوباره مثل صب یکی بخواد اذیتش کنه....
رفتم کنار سامی..اخماش حسابی توهم بود و داشت مثل من رفتن هستی رو نگاه میکرد
_مهسا: کجا رفت؟!
_سامی: فک کنم رفت پیش باربد
_مهسا:خووو حالا تو چرا ناراحتی؟!
سامی کلافه وار دستی به صورتش کشید و گفت:بیخیال بریم بشینیم
رفتیم به سمت بچه ها و کنارشون نشستیم
یک ساعت داشتیم بحث میکردیم که چه بازی بکنیم...بالاخره جرات و حقیقت با جلب اکثریت آرا تصوب شد و قرار شد بازی کنیم....اشکان رفت ی بطری شیشه ای پیدا کرد...
هممون تا اون موقع دور آتیش حلقه زده بودیم...هچکس هم از جاش تکون نمیخورد....البته حق داشتن خووووب خیلی سرد بود و کسی حاضر نبود گرمای آتیش رو از دست بده
_اشکان:اییی بابا اینطوری که نمیشه
_شایان:راس میگه نمیتونیم تو آتیش بچرخونیم بطری رو که
_پرهام:خانوما اقایون...بیایید اینطرف دور بطری بشینید باور کنید حرارت آتیش اونقدری هست که با فاصله هم گرمتون کنه هااا
همه بلند شدن اومدن و دور بطری حلقه زدن...میخواستیم بازی رو شروع کنیم که آرمان گفت:بههههه چه عجب تشریف اوردین!کجا بودین شما دوتا؟!
همه برگشتیم و به سمتی که آرمان نگاه میکرد نگاه کردن...هستی و باربد بودن
_مهرداد:هستی بیا که مادرشوهرت دوست داره...داشتیم بازی مورد علاقه ات رو شروع میکردیم
romangram.com | @romangraam