#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_115
پای راستمو بلند کردم و کوبیدم زمینو با صدای بلند گفتم: د لعنتی حداقل اینقدر فشارش نده اون لامصبوووو درد گرفت
از فشار دستش کم که نکرد هیچی تازه بیشترم فشار داد...دیگه جدی جدی اشکم داشت در میاومد....با صدای بلند گفت:آی آی آی آی...بابا جان... اونی بی صاحابی که داری فشار میدی گوشته دست آدم زنده اس هاااا...به بدنم وصله...جون داره..حس داره... درد میگیره...خووو کندیش
یکم از فشار دستاش کم کرد و گفت:منظور من اونی نبود که تو فک کردی...بابا تو چرا تعادل نداری...یا یهووو قاطی میکنی یا خیلی سردی...چرا حد وسط نداری؟!؟من منظورم این بود که دوست ندارم رفتارت با من نسبت به بقیه فرق داشته باشه
اومدم باز جیغ و داد کنم که دستشو گذاشت روی دهنم گفت:بزار حرفم تموم بشه بعد هرچی خواستی بگو باشه؟!
چشمامو ی بار باز و بسته کردم که ینی باشه دستشو برداشت و گفت: من گفتم هرنوع رفتاری نه میخوام بیشتر از بقیه باهام صمیمی باشی نه اینکه خیلی باهام سرد برخورد کنی...همون رفتاری که با بقیه داری!ولی تو الان ی جووری با من رفتار میکنی انگار ارث باباتو ازم میخوای...من دوست ندارم با این رفتارای تو کسی فکری واسه خودش بکنه فهمیدی؟!
_نمیخوام...ینی نمیشه...ینی نمیتونم
_اخه چرااا؟!
_عاخه تو با بقیه فرق داری!
ابروهاش پرید بالا با تعجب گفت:چه فرقی اونوقت؟!
_میشه اول دستمو ول کنی
دستمو ول کرد...بدون اینکه بهش نگا کنم ب سمت اون تخته سنگ بزرگی از بهش تیکه داده بود رفتم...با بدبختی نشستم روش....اونم اومد و همونجا ایستاد
_خوووب؟!
_خووب که خووب؟!
_بگو دیگه
_اهان اونو...ببین قضیه اصلا ربطی به اونشب نداره چون اونموقع به جز تو 3 نفر دیگه هم اونجا بودن که من الان باهاشون مشکلی که ندارم هیچ تازه به نظرم بچه های خیلی خوبی هم هستن و خیلی هم باهاشون حال کردم...ولی تو..
_ولی من چی؟؟!من بدم؟!باهام حال نمیکنی؟!سردم؟!
کدومش؟!
_من این حرفارو نزد
_ولی معنی حرفت همین بود
_ ن خیرم ن اصلانم معنیش این نبود
_ وقتی میگی اون 3 تا بچه های خوبین و خیلی باهاشون حال کردم ینی من خوب نیستم دیگه ...درسته؟!
_اخه توو...
_من چی؟!
_نمیشه باهات حرف زد
romangram.com | @romangraam