نوشته: مرضیه علیشاهی
عاشقانه، پلیسی، طنز پسری که زندگی اش را در ماموریت خلاصه کرده. از آن طرف دختری که تمام زندگی اش را پای نویسندگی گذاشته است. چطور به هم می رسند؟ آنها که دنیایشان فرسنگ ها از هم دور است! اصلا بهم می رسند؟ زندگی پستی بلندی دارد، چطور مقابل یکدیگر در می آیند؟ مقدمه: نوری در تاریکی! چراغی در دل شب های بی ستاره. تو برای من، همان نور، همان چراغ هستی. لیکن کور سوی امیدی برای شهر خاموش دلم. شهری که امید دارد به روشنایی فردا. کور سوی امیدی که به رسیدن نور در دلم ختم میشود. آه که اگر چراغی نباشد چه؟ چه بلایی سر ویرانه های قلبم می آید؟ سخت است بدون چراغ دلم را روشن نگه دارم و نگذارم به تاریکی محض فرو رود. چو سختی به دست آوردن قلبی با دیواره های پولادین. چو شکست دادن لشگری از جنس عشق، بی سلاح و دفاع. یک تنه! اما میدانی؟ حاضرم به خاطر داشتن پرتویی از آن روشنایی دست به سختی های بیشتری زنم.
رمان های مشابه