#روژان،_قربانی_یک_رسم_پارت_84

- برید به سلامت ، نگرانم نباشید

چند روزی بود که دایه حرف از رفتن میزد . دختر کوچیکش موعد زایمانش بود و میخواست که پیشش باشه . هی میگفت باید برم ، باید برم .

پیش خودش نمیگفت که اگه بره من تو این خونه تک و تنها چیکار کنم .

حق داشت ، دخترش بود و دوست داشت تو اون لحظات خوش و البته سخت کنارش باشه اما پس من چی ...؟

هر چند دایه وظیفه نداشت که کنار من بمونه تا من احساس تنهایی نکنم اما من بدون دایه چی کار می تونستم بکنم . نمی تونستم از ترسم قدم از قدم بردارم

ولی خوب کاریش نمی شد کرد اون میخواست بره و تاییدشم از میر حسین گرفته بود ، من این وسط چی کاره بودم .

از دیشب وسایلاشو جمع کرده بود و دمه در گذاشته بود . قرار بود عصری یکی از آدم های میر حسین بیاد و دایه رو ببر فرودگاه .

مثل همیشه گفت که مواظب رفتارم و کارام باشم .

- دایه نمی شد حالا نرید ؟

- نه دختر جان نمی شد ولی زود برمیگردم

- آخه من چی کار کنم اینجا تنهایی

- هیچ مثل همیشه

- آخه اون

- اون نه کیاوش خان این هزار بار ، من چند بار باید به تو بگم ، نگو اون

با حرص میگم :


romangram.com | @romangram_com