#رقاص_های_شیطون_پارت_35

لبخند گنده اي تحويلش دادم و بغلش كردم و گفتم:واااااااااي عاشقتم كيــــــــــــــلا

خنديد و منو از خودش جدا كرد و گفت:بسه بچه جون اگه ميدونستم از اومدنم تو گروهت انقدر ذوق زده ميشي زودتر ميومدم

با اخم مشتي به بازوش زدم و گفتم:گمشو بيشعور

بعدم رو به بچه ها با خنده گفتم : خب بچه ها ميخوام جشن بگيرم براي ورود كيلا به گروهمون موافقين

پسرا زياد خوششون نيومد اما دخترا كلي استقبال كردن

سوگل با لبخند رو به كيلا گفت:موقع ورود پسرا سيما جشن نگرفت اما موقع ورود شما ميخواد جشن بگيره

كيلا هم بروش لبخندي زد و گفت:خب من و سيما خيلي وقته كه باهم رابطه داريم من يه سفر رفته بودم به آلمان نشد همو ببينيم

سوگل:آهان

پوفي كردم و رو به كيلا گفتم:بشين روي صندلي ديگه

لبخندي بهم زد و نشست روي صندلي

من و كيلا خيلي وقت بود باهم دوست بوديم دوستاي صميمي فقط يه دوست...

رفتم پشت سرش و مثل قبلنا كه از گردنش آويزون ميشدم بهش چسبيدم و دستامو دور گردنش حلقه كردم و ازش آويزون شدم

قهقه اي زد و گفت:باز دوباره بچه شدي؟

اخمي كردم و زدم بازوشو گفتم:من بچه نيستم

زير لب گفت:از كارات معلومه

با عصبانيت گفتم:ميزنمتا

خنديد و گفت:باشه غلط كردم

romangram.com | @romangram_com