#پرنسس_مرگ_پارت_111
صدا ها کم کم قطع شدن.چشمام مقاومت خودشونو از دست دادن و آروم آروم روی هم قرار گرفتن .یه نور سفید می دیدم.صدای آشنایی اسممو صدا کرد:لیا!دخترم!
اون زن بود! همون فرشته ای که تو خواب دیدم.دستشو به طرفم دراز کرد.دستمو جلو بردم و حصار دستان گرم فرشته کردم......
"رایان"
آبتین صداش خیلی بالا رفته بود.این اصلا سابقه نداشت!آبتین همیشه آروم که من براش همه کس بودم داشت سر من داد می کشید!یعنی اون احمق انقدر ارزش داره که آبتین این طوری داره واکنش نشون می ده!
آبتین:تو هیچی نیستی!
من:واقعا این طور فکر می کنی داداش کوچولو!
آبتین: آره!کم کم داره عارم می شه که داداش کوچولوی تو باشم!
من:نچ نچ نچ! واقعا! نمی دونستم تو........
با صدای بانو بانو کردنای افرا حرفمو قطع کردم :
افرا:بانو!بانو!بانو بیدارشید.بانو !
romangram.com | @romangram_com