#پونه_1__پارت_15






بازم اطاعت کردم و رفتم بالا اما يه لحظه با صدايي که از پايين اومد ، هر دومون وايساديم و به عقب برگشتيم:

_ مامان!دايي نيومد؟

به دختري که پايين توي سالن وايساده بود و يه سيب دستش گرفته بود نگاه کردم و اونم با تعجب به من خيره شد:

_ مامان!اين...کيه؟!

صداي سيمينو از پشت سرم شنيدم و دستشو روي شونه م حس کردم :

_ اين پونه ست.خواهر بزرگت.

به دختر نگاه کردم.يه شباهتايي با من داشت.چشماي قهوه ايي و ابروهاي کموني و گونه هاي برجسته ي خودمو داشت و بيني کوفته اي و چونه ي گردشو به مادرش رفته بود.يه تي شرت سفيد و يه شلوار چهار خونه ي آبي خونگي پوشيده بود .موهاي فر کوتاه و طلايي داشت و بيشتر به پسرا شباهت داشت تا دخترا، طوري که يه لحظه فکر کردم واقعا يه پسر بچه ست.همونطور که سيب توي دستشو گاز ميزد ، بدون اينکه چشم از من برداره پرسيد:

_ مهمونمون که مي گفتي اينه؟

سيمين جواب داد:

_ آره.

و منو برگردوند و همراه خودش به طبقه ي دوم برد.صداي قدماي تند نگينو پشت سرمون شنيدم اما توجهي نکردم:

_ مامان!قرارکه نيست با من هم اتاق بشه؟

سيمين جواب داد:

_ تا وقتي که اتاق خودشو آماده نکردم چرا.توي اتاق تو مي مونه.

نگين معترض گفت:

_ مامان!

سيمين بدون اينکه جواب دخترشو بده، منو برد سمت اتاق اون اما نگين جلومو نو گرفت:

_ من نمي خوام اتاقمو با کسي شريک بشم.

سيمين با اخم نگاش کرد:

_ برو کنار نگين !بچه بازي در نيار.

نگين اما با لجبازي گفت:

_ نمي خوام.

_ نگين!

سيمين با حرص گفت.اما دختر تکون نخورد.سيمين، عصباني شونه شو گرفت و گفت:

_ نگين کفر منو در نيار برو کنار بت ميگم.

و به شدت ا ونو کنار زد و دست منو کشيد توي اتاق:

_ اين همه جا توي اين خونه هست.بايد بياريش اينجا؟

romangram.com | @romangram_com