#پسران_بد__پارت_54
- ببين کي داره از احساس مسئوليت دم مي زنه؟! تو خودت سالي يه بار نميري خونه تون.
شايان – منو اونجا راه نميدن.وگرنه خودم دوست دارم برم.
بامداد – راست ميگه ديگه...تو مرض اينجا اومدن داري؟
- عجب گيري کردم ها...اگه ناراحتين پاشم برم؟ انقدر حرف زدين که يادم رفت بگم واسه چي اومدم! اومدم قرار بذارم يه شب بريم کوه.
بامداد – شب؟! مردم صبح ها ميرن کوه، اين مي خواد شب بره!
- واسه تفريح که نمي خوايم بريم.مي خوايم بريم قضيه ي آتيش رو کشف کنيم.
شايان – من که نميام.خودت برو قضيه ي آتيش رو کشــــف کن.
- تو که از اون اول تکليفت روشن بود، تو چي؟ تو هم نمياي؟
بامداد – يه جورايي مردد ام.
- بگو نميام و خلاص.باشه...پس مجبورم با شيرين و شبنم برم.
بامداد – جدي؟
- به جون تو.فقط من موندم شما دو تا با اين همه دل و جرأت چجوري دنبال اين برنامه ها ايد؟! نکنه منو سر کار گذاشتيد؟
شايان خيلي ريلکس سيگارشو توي زيرسيگاريش خاموش کرد و گفت : ببين دوست من! اينکه از طريق ارواح يه جمله توي ذهنت نقش ببنده و به ديگران انتقالش بدي خيلي با ديدن جن و روح فرق داره.من چون ديدم احضار ارواح علمي اينجوريه خوشم اومد...نه اينکه بخوام با موجودات فراطبيعي دست به يقه بشم! اين ديوونگي محضه !!!
- خيلي از واسطه هاي مجرب ارواح رو مي بينن.
شايان – نخير...اصلا هم اينجوري نيست.اونايي که ارواح رو مي بينن تعدادشون انگشت شماره.تازه اونايي هم که ديدن شايد يکي دو بار، اونم در يه زمان خيلي محدود، يه جوري که سکته نکردن! تو مثه اينکه کتاب هاتو خوب نمي خوني...ارتباط ارواح با دنياي ما مثه يه خط تلفنه که هي قطع و وصل ميشه.به قول معروف اون بدبختا دست شون از دنيا کوتاهه.به زور مي تونن يه تماس ساده داشته باشن.
بامداد – بعدم بر فرض که اين نظريه ي قديمي درست باشه و واقعا اجنه روي کوه آتيش روشن مي کنن... ما سه تا ذليل مرده که در زمينه احضار ارواح کار مي کنيم چرا بايد دنبال همچين قضيه اي باشيم؟! اگه خفت مون کنن چي؟
- باشه بابا ، غلط کردم.از اون اول هم نبايد به شما دو تا مي گفتم.خودم تنهايي ميرم.فقط يه وقت به مامانم چيزي نگين،بيچاره حساسهِ...يهو ديدي سکته کرد.راستي يادم رفت اينو بگم، امروز اين کليدو از تو حياط مون پيدا کردم.
کليد رو از جيبم بيرون اوردم.شايان گرفتش و بهش نگاه کرد... .
شايان – کليدش زنگ زده، فک کنم مال عهد تيرکمون باشه.
romangram.com | @romangram_com