#پسران_بد__پارت_132

شايان – حتما عمرش به دنيا نبوده، تو چرا بهم ريختي؟!

- نمي بيني؟! شدم قاصد مرگ!

شايان – مطمئنم هيچ ربطي به تو نداره.حالا هم راه بيفت زودتر بريم تا هوا تاريک نشده.

- اگه من بيام خونه ي تو و يه اتفاقي هم واسه تو بيفته چي؟! ولش کن، من نيام بهتره.به اندازه ي کافي عذاب وجدان دارم.

شايان – تو مي خواي کجا بري؟

- نمي دونم...

شايان – پس دهنتو ببند و بيا.نترس من پوستم کلفت تر از اين حرفاست.

اصلا دوست نداشتم برم پيش شايان و يه کاري دستش بدم ولي جاي ديگه اي رو هم نداشتم.نمي دونستم بايد چي کار کنم.حتي از خودکشي هم شانس نيوردم! واقعا احمقانه ست... .

- هنوز باورم نميشه شيرين همچين کاري کرده باشه... .

شايان – حتما قسمت اين بوده.

- نه فکر نمي کنم.من اشتباه کردم ، خودم مي دونم.از اون اول هم نبايد دنبال اين جور کارا مي رفتم.حتي شماها رو هم من با اين چيزا آشنا کردم.آخرش هم خودم چوبشو خوردم.

شايان - نمي دونم تو چرا انقدر دوست داري خودتو متهم کني؟! من هنوز هم ميگم چيزي مشخص نيست که بخواي ازش نتيجه گيري کني.

- راستي بامداد کِي مياد دست بوس من؟

شايان خنديد و گفت : عجله نکن، مياد.اگه اومد يه دونه بزن زير گوشش تا حالش جا بياد.

همين که شايان اينو گفت ياد چيزايي که توي خواب ديده بودم افتادم و همه رو مو به مو براش تعريف کردم.

- به نظرت اين خواب ها چقدر مي تونن واقعي باشن؟!

شايان – خيلي زياد.با توجه به اينکه همش رو هم يادته.براي افراد کمي پيش مياد که همه ي روياهاشون رو به خاطر بسپرن.من فکر کنم همه ي گشت و گذارت به گذشته بوده.

- اين يعني چي؟

شايان – هيچي...بيشتر ارواح سفر به گذشته رو دارن.در واقع يه چيز معموله.


romangram.com | @romangram_com