#پارک_پارت_91


رومو برگردونم و گفتم:

- ایـــــــــش…بی ذوق.

خندید و زد روی پام و گفت:

- خب حالا خانوم آخرین اول مهر،قهر نکن.

دوباره با ذوق گفتم:

- ولی خوبه امروز سه شنبه هس،فردا هم میریم و دوباره دو روز تعطیلیم.

بعد از اینکه منو رسوند،خودشم رفت.رفتم داخل مدرسه.یخورده چشم چرخوندم تا اینکه بچه های کلاسمونو دیدم که یه گوشه دارن همدیگرو میچلونن.اینارو…هههه.

رفتم طرفشونو بلند گفتم:

- سلـــــــــــام بروبکس.حال و احوال؟خوب…

داشتم حرف میزدم که یهو یه صدای جیغ اومد و پرت شدن یه جسم سنگین تو بغلم.با وحشت گفتم:

- وای یا ابلفض…حمله کردن؟

اون جسم سنگینم از بغلم اومد بیرون و یه پس گردنی بهم زد و گفت:

- چطوری خره؟

- خوبم.تو چطوری گاوه؟

- منم خوبم.

دوستم فاطمه بود.یه دلقک به تمام معنا.تا وقتی باهاش باشی حوصلت سر نمیره.همچین میخندونتت که روده بر میشی از خنده.با تک تک بچه ها هم سلام و احوالپرسی کردم تا رسیدم به اکیپ خودمون.دِلی و شادی.البته فاطمه هم عضو اکیپمونه.

- سلـــــوم بروبچ خودمون.چطورین؟

دِلی – خوبیم.تو چطوری؟

من – خوبم،تشکر.

romangram.com | @romangram_com