#پارک_پارت_73


- آرتی.صدات چرا داره میلرزه؟

- وای ارشیا کجایی؟

- تو پارک.چطور مگه؟

سریع جریانو واسش تعریف کردم و آدرس جایی که وایساده بودیم رو دادم و گفتم:

- وای ارشیا بدو دارم سکته میکنم.

با صدایی که خش دار شده بود،گفت:

- وایسا اومدم.

بعد هم قطع کرد.اون پسره هنوز داشت دنبالمون میگشت.دِلی و شادی هم هیچی نمیگفتن و فقط میلرزیدن.

یهو پسره دیدمون و داشت میومد سمتمون که یهو یه نفر از پشت یقشو گرفت کشید و با هم در افتادن.ارشیا بود.با اینکه جثش از اون پسره کوچیک تر بود،ولی بیشتر میزد و اون پسره هم چون مست بود،نمیتونست از خودش دفاع کنه.جایی که بودیم خیلی خلوت بود و هیشکی بجز خودمون نبود.اون دوتا داشتن همدیگرو میزدن و من فقط گریه میکردم.اصلا نمیدونم دلارام و شادی در چه حال بودن.ارشیا هم خوب که پسره رو زد،فرستادش رفت و اومد سمتمون.نگاهش فقط به من بود و داشت میومد نزدیک.یا خدا.فکر نکنه تقصیر ما بوده؟یه دو ثانیه که نگام کرد،یهو بی مقدمه کشیدم تو بغلش.با این کارش دیگه پوکیدم.بلند بلند گریه میکردم و شادی و دلارامم همدگیرو بغل کرده بودن و گریه میکردن.ارشیا چونشو گذاشت بود رو سرم و کمرمو نوازش میکرد و میگفت:

- هیـــــش عزیزم.تموم شد دیگه.رفتش.نترس.

زیر گوشم اونقدر زمزمه کرد تا آروم شدم و فقط هق هق میکردم.منو از خودش جدا کرد و اشکامو پاک کرد و گفت:

- ببین چی به سر این چشمای خوشگل آوردی؟بسه دیگه.

دستمو گرفت و رو کرد سمت دِلی و شادی.تازه متوجه اونا شدم.گریشون قطع شده بود و داشتن با تعجب نگامون میکردن.

ارشیا با صدایی که خنده توش موج میزد،گفت:





- چیه؟چتونه؟

دِلی با تعجب گفت:

- هی…هیچی هیچی.

romangram.com | @romangram_com