#پارک_پارت_106
جریان رو براش تعریف کردم.بعد از تعریفام،اینقدر خندیده بود که اشکش در اومده بود.گفتم:
- اِ راستی عکسم ازش گرفتم.
گوشیمو آوردم و عکس رو بهش نشون دادم که دوباره پقی زد زیر خنده.
دِلی – وای دختر عجب کاری کردی.مجبوری تا امشب بمونی وگرنه نابودت میکنن.
من – آره دیگه.مزاحم شما هم شدم.
همینطور که از جاش بلند میشد،گفت:
- دیوونه مزاحم چیه؟لباساتو عوض کن تا برم صبحونه بیارم.
- مرسی.
- مرسی چیه؟سپـــاس.
- باشه بابا.
دِلی که رفت بیرون،لباسامو از توی کولم در آوردم و پوشیدم و یه شونه هم به موهام زدم و رفتم سمت آشپزخونه.دِلی سر میز نشسته بود و داشت چُرت میزد،خاله سهیلا هم داشت صبحونه رو روی میز میچید.
گفتم:
- ببخشید خاله ها،سر ظهری مزاحم شدم.
- مزاحم چیه دخترم؟تو هم مثل دلارام خودم،چه فرقی دارین؟اتفاقا خوب کردی اومدی.سر منو خورد از بس گفت حوصلم سر رفته.
دِلی با صدای خوابالوده ای گفت:
- اِ مامان من کی گفتم حوصلم سر رفته؟
- حالا نه،ولی روزای تعطیل که میگی.
- آها آره.
و دوباره خوابید.عجب آدمیه ها.با دِلی صبحونمونو خوردیم و رفتیم توی اتاقش که دیدم گوشیم داره زنگ میخوره.گفتم:
romangram.com | @romangram_com