#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_94
اشک توچشمام جمع شد..گفت..بلاخره گفت..معلوم نيست چندبار ديگ هم بخواد بگ..
با بغض دادزدم:عشق؟کدوم عشق هان؟ نکنه منظورت همون عاشقتميه ک اون روز گفتم؟
اشتباه نگير اقا..من عاشق پوياي سابق بودم..همون پوياي ديوونه..ن اين مرد سالمي ک روبه رومه و برام مثل غريبه هاست..
يک قدم بسمتم برداشت ک بادو رفتم تو اتاقم..ب در تکيه دادمو اشک ريختم..
من دروغ گويه خوبيم..دروغ گفتم..هنوزم دوسش دارم..
اما..اما ازش دلگيرم..ناراحتم..همين..
******
دوهفته بعد...
صداي زنگ اف اف باعث شد درحالي ک ب ساعت نگاه ميکنم ازاشپزخونه بزنم بيرون..ساعت ?شب بود..
ب سمت ايفون رفتم..با ديدن شاهين پشت در دستام ب لرزه افتاد..از وقتي فهميدم خلافکاره خيلي ازش ميترسم...
اين مدتم حضور پويا و ايدين دلگرمم ميکرد..
بلاجبار درو باز کردم و فورا رفتم سمت اتاق پويا..
هوا باروني بود وجون ميداد براي خوابيدن زير پتو..
ک پويا هم اين لذتو از خودش دريغ نکرد..
ايستادم بالاسرش و اروم گفتم:پويا؟پويا بيدارشو..
تکون نخورد..دستمو گزاشتم روشونش و تکونش دادم:پويا بلندشو..
چشم باز کرد..کمي نگام کردو بعد بحالت نيمخيز بلند شد..با تعجب گفت:نرگس چيزي شده؟
حقم داره تعجب کنه..تو اين دوهفته اصلا سمتش نرفتم..
زيادم باهاش حرف نزدم..هروقت لازم بود فقط..
انگشتمو گزاشتم رو بينيم:هيـــــس شاهين اومده
romangram.com | @romangram_com