#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_144
چشم هاي لاله ترسيده شد..عکس العمل بابارضا رو نميدونست..
متين کمي مکث کردو گفت:ميشه من اول زنگ بزنم؟
سرهنگ بدون حرفي تلفن روميز رو بسمت متين هل داد..
متين بلند شد..شماره گيري کرد وتلفن روکنار گوشش گرفت..
بعد از سه بوق شخص پشت تلفن جواب داد:سلام پويا جان..خوبي داداش؟..اقا شرمنده مزاحم شدما..فدات...ميگم ک ميشه بياي کلانتري(..)..ن چيزي نيست خيره..حالا شما باخانومت بيا متوجه ميشي..ميگم فقط قبلش بي زحمت..
به اينجاي حرفش ک رسيد دستشو جلوي دهنش گرفتو اروم مشغول صحبت باپويا شد..
جوري ک لاله ديگ چيزي متوجه نشد..اما ازاينک قراره پويا بياد خيالش راحت شد..
کمي بعد متين تلفونو قطع کرد و روبه سرهنگ گفت:الان دوستم مياد و مشکلو حل ميکنه..
حدود يه رب بعد پويا و نرگس با گل و شيرينيه تو دستشون بسمت اتاق سرهنگ اومدن..
به محض ورود نرگس بسمت لاله رفت..
نرگس:سلام..خوبي؟ چيشده؟
-سلام..هيچي..پليس منو متينو باهم ديد..گرفتمون..
نرگس اهاني گفتو به پويا ک مشغول نشون دادن کارتش به سرهنگ بود خيره شد ک لاله گفت:اين گلو شيريني براي چيه؟
-والا خودمم نميدونم..پويا توراه خريد..هرچي هم پرسيدم گفت خودت ميفهمي..
لاله چيزي نگفتو به متين خيره شد..
کمي ک گذشت سرهنگ پرسيد: خب مثل اينک مشکل حل شد..شما ميتونين تشريف ببرين..
متين:چي؟ بريم؟ من هنوز جوابمو نگرفتم..
نرگس:چ جوابي؟
بانيش بازگفت:جواب خواستگاريم از لاله خانم..
ابروهاي نرگس بالارفت..اما لبخندي هم زد..در دل خوشحال شد..
romangram.com | @romangram_com