#پرستار_دوست_داشتنی_پارت_118
شايدم استرس..
تلفن رو ب گوشش چسبوند و منتظر ماند..بعد دوبوق زيرلب گفت:جواب بده لعنتي
اين همه عجله براي نجات جون عشقش طبيعي بود..نبود؟؟
طبق عادت چنگي ب موهاي بورش زد ک متوجه تيرکشيدن سرش وخوني شدن دستش شد..
در دل ب خود بدوبيراه ميگفت ک نتونست از نرگس محافظت کند..
باصداي ايدين از فکربيرون امد:جانم پويا؟
-آ..ايدين نرگس..نرگسو بردن..
و ايدين دربرابر صداي لرزون پويا گفت:من الان ميام پيشت..
ب ديوار تکيه داده و ب فکر فرو رفته بود..باوجود ايدين کمي خيالش راحت ميشد..
ميدونست کارشاهين بوده..فقط نميدونست نرگس کجاست..دستاشو باخشم مشت کرد و گفت:يه روزي با دستاي خودم نابودت ميکنم شاهين معيني..
امدن ايدين ??دقيقه طول کشيد..و پويا تمام مدت خودخوري ميکرد..
باصداي زنگ فورا بسمت ايفون رفت..باديدن دوماشين پليس ومامور نفس عميقي کشيد..
پس ديراومدن ايدين بي دليل نبود..
درو باز کرد و سريع بسمت حياط رفت..ايدين بالباس فرم پليس و درجه سرواني ک روي سرشونش برق ميزد باجديت قدم برمي داشت..
پويا ب کنارش رسيده و بدون سلام عليک..نفس زنان از خشم گفت:من ميکشمش ايدين..من شاهينو ميکشم..نابودش ميکنم..نرگسمو ازم گرفت..اون..اون..
طاقت نياورد..با ياد اوري نرگس اشک ازچشمانش ريخت..
کي گفت مردها گريه نميکنند؟ مگر انها دل ندارند؟
هرچه ک بود پويا بخاطر عشقش جلوي هشت مامور پليس اشک ريخت..
ايدين مردانه دراغوش گرفتتش و گفت:اروم باش پسر..همه چيو بسپار ب ما..
ضربه اي ب پشت پويا زد و باهم بسمت هال رفتن..مامورا باوسايل مخصوص درحال يافتن اثر انگشت و مدرک بودند..
romangram.com | @romangram_com