#نقطه_سر_خط_پارت_27

پیامِ تبریک برای بورسیه از طرف آتنا یکی از همکلاسیام بود. به سرعت جوابِ تبریکشو دادم.

از کمد دیواری مانتومو چنگ زدم. در حالیکه تند تند مقنعمو مرتب می کردم و دنبالِ کیف پولم می گشتم در با شدت باز شد و راحیل با خستگی وارد شد.

- روانی، عین آدم درو باز کن قلبم اومد تو دهنم

در حالیکه مقنعشو در میاورد گفت: ماری لاجونم اساســـــــــــــی. از 8 صبحه یه کله سر کلاسم

و با کمی تاخیر پرسید: اسمت تو لیست بورسیه ای ها بود، دیدی؟

یاد مهرانفر همه چیو رو به دلم زهر می کرد. با اوهومی تلخ و اخم آلود، کیف پولو گوشیمو تو کیف دستیم پرت کردم و در حالیکه جورابمو می پوشیدم همینکه پرسیدم الی کو، صدای سلـــام کیصافد گفتنش توی اتاق 3*4 پیچید.

دمغ جواب سلامشو دادم.

راحیل: چیزی شده؟ عصبی به نظر می رسی

- مهرانفر نامرد، امضای جعل شده ی منو زده زیرِ قرداد پروژه ای که پایان ناممه .

-- واقعا؟... خب؟

- خیلی که هنر کنم و کسی جلو پام سنگ نندازه پروژه ام حداقل یک سالو نیم طول می کشه. مدتِ اعتبارِ بورسیه ام فقط یکساله. بی همه چیز می دونسته که اینجوری منو با این پروژه گیر انداخته. بخوام قراردادو هم لغو کنم 5 میلیون جریمه می شم.

الهام: ازش شکایت کن.

راحیل: راست می گه.

- چطور می تونم شکایت کنم وقتی امضا و دست خطِ من زیر قرار دادِ؟ حرفِ منو قبول می کنن یا حرفِ معاون آموزشیشونو؟

الهام: می خوای چیکار کنی

- چاره ای ندارم جز اینکه 5 میلیون بدم. نمی خوام بورسیه رو از دست بدم.


romangram.com | @romangram_com