#نگهبان_آتش_پارت_82

-بهتره از الان آمار خونه ی دشمنت رو نداشته باشی.. فردا زنگ میزنم.. خدافظ

بیرون رفتم و در رو بستم.. هنوز پشت در ایستاده بودم..

-حالتون خوبه؟

پوووفف.. سرچرخوندم طرف صدا.. نگاربود با پیشبند.. باچشمای نگرانش به من زل زده بود

-ممنون خوبم..

وخواست چیزی بگه که تند گفتم:

-یه سرری صحبت هست که نریمان حتما به شما میگه.. من عجله دارم خدافظ ..

و صبر نکردم تا ماشینم پرواز کردم..





(صدف)..





با بی حالی تو جام غلتی زدم بدون اینکه چشم بازکنم سعی کردم توهمون حال کمی آب بخورم.. خودم رو توجام کشیدم پارچ آب روعسلی بود و من از ترس این که خوابم بپره چشم باز نمیکردم تلاشم با خوردن دستم پشت لیوان ودر نهایت پرت شدنش روی پارکت بی نتیجه موند کلافه ایشی گفتم و به بلندشدن رضایت دادم..

بابرگشتن به ایران ساعت خواب و همه چیزم بهم خورده بود کش و قوسی به بدنم دادم.. به اتاقم برای هزارمین بار تو این دو هفته نگاه کردم.. کمد سفید صورتی با پرده هایی به همون رنگ که سمت چپ در ورودی قرار داشت میز توالت سفید و همون کتابخونه ای که از اول بود درنهایت نگاهم به تابلوی نقاشی شده از یه جنگل بارونی برخورد کرد.. رنگ آبی دیوارا بهم آرامش میداد.. خندیدم و روی تخت دراز کشیدم.. باز فکر اون پسره دلم رو لرزوند.. عجب آدمی بود.. به واسطه ی دوتا پنجره ی بزرگ اتاق خیلی نورگیری بود..

نمیدونم چرا اما تصمیم گرفتم تو همون اتاق بمونم که اون اونجا مونده بود.. روی همون تخت که خوابیده بود.. با این فکر چشمام تا آخرین حد گشاد شد و مثل فنر از تخت پایین اومدم..

به تخت نگاه کردم.. اوووفف.. من چه احمقیم.. اونم اینجا خوابیده ومنم... مشتی به سرم زدم..

-ای صدف احمق چرا مثل ندید بدیدا رفتارمیکنی تو آخه؟

اه رفتم و مقابل آینه ایستادم.. لباس عروسکی نارنجیم رو از نظر گذروندم موهای زیتونی روشنم رو که بلندیش تا وسط کمرم میرسید رو کنار زدم برای خودم شکلک درآوردم و چشمای آبیم رو خمارکردم وبه خودم خندیدم که چال هردو گونم از این انقباض صورتم، تازه از خواب بیدارشدن.. اخم کردم


romangram.com | @romangram_com