#نگهبان_آتش_پارت_134
-ممنون اما من به غذاهای ایرانی بیشتر تمایل دارم
و به ساعتم نگاه کردم..
-من باید برم..
از پشت میز بلند شد و با اخم به سمتم اومد نگاهش وحشی شده بود.. این یعنی من طعمه ی جدیدش بودم.. وقتی کنارم قرار گرفت بلند شدم که کاملا عمدی کاری کرد که سینه به سینه بشیم..
-آخخ ببخشید
از این تماس چندشم شد ازش فاصله گرفتم..
-از من میترسی؟
پوزخند صداداری زدم..
-چی؟
با لوندی فاصله رو پر کرد
-گفتم از من می ترسی؟
بلند و بی محابا خندیدم.. اما یک لحظه خندم رو خاتمه دادم.. متعجب نگاهم کرد.. انگشت اشاره م رو به سمتش نشونه رفتم..
-حد خودت رو بدون
و رو به میز گفتم:
-مرسی بابت شام
و از کنارش رد شدم.. اون باخودش چی فکر میکرد؟ چنگی به گلوم زدم هوا می خواستم.. اون کثافت زندگیمون رو با خاک یکسان کرد با کمک اون...
گام های بلند برمی داشتم.. می خواستم قبل از هر کار احمقانه ای از این مکان دور بشم که از بد شانسی با شکوه روبه رو شدم..
-آ آ آقا دارین میرین..
-بله..
romangram.com | @romangram_com