#نگهبان_آتش_پارت_123
-هیچ کدوم.. حتما شما معنای گستاخی خوب براتون تعریف نشده..
سعی داشتم با حرفام اون رو به چالش بکشونم به همین خاطر ادامه دادم:
-اتفاقی افتاده که شما رو تا اینجا آورده؟
-میدونم باهم کاری نداریم اگه می بینی تا اینجا اومدم حتما مسئله ی مهمی بوده..
سر تکون دادم و خودم رو به کوچه ی علی چپ زدم و نپرسیدم که چطوری من رو تو این مکان پیدا کرده..
-البته که مهم بوده.. پس بگید.. می شنوم..
-من ازت میخوام به خونم بیای..
شوک زده به حرکت لب هاش خیره شدم.. این عالی بود همون فرصتی که دنبالش بودم من منتظر تماس بودم اما اون گرگ پیر با اومدنش ناپرهیزی کرده بود
-چیشد؟ قبوله؟
خودم رو ریلکس نشون دادم و باز نگاهش کردم تواون چشما چی داشت؟ اصلا چیزی بود؟ اگه بود پس چرا سیگنال های من دریافتشون نمیکرد.. من جز پستی و نجاست چیزی نمی دیدم..
-یه دلیل بیار که قانعم کنه تا این دعوت رو که به خاطرش تا اینجا اومدین رو بپذیرم
با این حرفم نزدیکم شد درحالی که با لوندی دست های هرزش رو به طرفم میاورد گفت:
-ازت خوشم میاد..
پوزخندی به روش زدم و خودم رو عقب کشیدم.. این بار اخم کرد..
-خوب گوش کن..
بالحن تمسخرآمیزی گفتم:
-گوش میدم
حرصی تر از این برخوردم جلو اومد و گوشه گرمکنم رو گرفت.. تکون نخوردم نباید ضعف نشون میدادم.. من با زره آهنی به این جنگ اومده بودم..
-تو دعوت منو قبول می کنی..
romangram.com | @romangram_com