#نسل_عاشقی_پارت_46
مهلا+رایان درد دارم فک کمک وقتشه
من-تروخدا تحمل کن
رفنم سوییچ رو برداشتم و مهلا رو بغل کردم و بردمش بیمارستان طول سالن رو متر میکردم که دیدم روشنا و مهرداد با فندقشون به همراه پدرجون اومدن رفتم تو بغل پدرجون و پدرجون هم منو با مهربانی تو اغوش کشید
من-پدرجون پس پدر و مادرم کجان
پدرجون+دارن میان نزدیکن
تقربیا ۲۰ مین بعد اوناهم اومدن و منو تو بغل فشوردن
مادرم که از همون اول نشست و قران خوند دوساعت گذشت و بعد دکتر اومد بیرون
من-دکتر چیشد خانومم سالمه
دکتر+بله جون هم خانومت سالمه و هم بچه ها
روشنا-بچه ها مگه چند تا بچن
دکتر+تبریک میگم دوتا گل پسر
من از خوشحالی پاهام سست شد و رفتم مسجد و ی نماز شکر خوندم اینم بگم که من کلا نمازمو میخونم
(+افرین به تو حالا برو پیش عمو تا جایزه بگیری
-خف باو
+بی تربیوت
-همینه که هس)
خدارو شکر کردم همونی که مهلا میخواست.مهلا نرفت سونو و میگفت دوست دارم سوپرایز بشم یعنی رفت ها ولی فقط تعدادشون رو پرسید و خیلی دوست داشت که دوتا بچه اول دو قلو باشن و پسر باشن ۱۰ مین بعد بچه هارو اوردن یکی از پسرام کپ مهلا بود و یکی از پسرای دیگم کپ خودم پرستار بچه هارو برد و بعد هم مهلا رو اوردن منم دستای مهلا رو بوسیدم و...
****مهلا****
با حس سوزش دستم بیدار شدم که دیدم رایان کنارم نشسته
من-رایان عزیزم
رایان+سلام خانومم خوبی خسته نباشی نفسم
من-ممنون فندوقکام کجاست
رایان+مهلا فکرش رو هم نمیتونی بکنی
من-چیشده اتفاقی افتاده
romangram.com | @romangram_com