#ننه_سرما_پارت_69
-باشه!
"از همون دم در همه ی سرها به طرف ما چرخیده بود!بعضیا لقمه تو دهنشون بود و مات شده بودن به ما!بعضیا لقمه تو دستشون !(لابد فکر کردن گلزار و افشار رفتن اونجا)بود!
بعضیا گوشتکوب به دست مارو نگاه می کردن و بعضیام در حالی که مشغول خرد کردن نون سنگک بودن خشکشون زد که صدای صاحب مغازه یا مسوول اونجا که پشت دو تا دیگ بزرگ و جوشان بود اومد!"
-خوش اومدین!بفرمایین!پسر!یه دست میز لژ بکش!بفرمایین پویا خان!
"پس کاملا می شناختنش!ویه سورپرایز دیگه!
بعد از سلام و علیک رفتیم ته مغازه که مثلا لژ خانوادگی بود و شاگرد مغازه با یه دستکال نیمه تمیز میز رو پاک می کرد و نشستیم و پویا غذا سفارش داد.اول اب کله پاچه و بعدش مغز و زبان و گوشت و چشم!
باید بگم این تجربه م برام عالی بود!تا اون موقع طباخی نرفته بودم!کله پاچه خرده بودم اما تو خونه!
و واقعا کیف داشت !پویا کوچولو کوچولو سفارش داد!اون 4 تا چشم که هیچوقت نخورده بودم و پویا تمیزش کرد و با اصرار برام لقمه گرفت و داد بهم!بعد زبان و بعدش گوت و مغز!
همه داغ و داغ می رسید جلومون!
شاید اندازه ی سه روز ناهار و شام خوردم!چقدر عالی بود!
به قدری این شام بهم مزه داد که از اونجا دل نمی کندم!دو تا کاسه ترشی خوردم!یه زبان نصفه!نصفه مغز !دو تا چشم!
اصلا باورم نمی شد که بتونم این همه چیز رو بخورم!اونم شام!خلاصه شاممون ییه ساعت و نیم طول کشید و بعدش بلند شدیم که اروم به پویا گفتم"
-قرارمون این بود که شام مهمون من باشیم!
"اروم گفت"
-اینجا از شما پول نمی گیرن!باشه دفعه ی بعد!
"رفتیم جلوی در و پویا پول داد و یه انعام خوبیم به شاگرد مغازه که خیلی خیلی خوشحال شده بود و هی تشکر می کرد!بعدش رفتیم سوار ماشینش شدیم و حرکت کردیم!خیابون کمی خلوتتر شده بود و پویا خیلی تند می رفت!
-خیلی تند رانندگی می کنین پویا!خطرناکه!
"سرعت ماشین رو کم کرد و گفت"
-چطور بود؟
-چی؟
-شام و منطقه ش!
-عالی بود!ممنون!همیشه دلم می خواست برم تو یکی از این طباخی ها!تا حالا نرفته بودم!
--اینجا غذاش عالیه!هم تمیزه هم سالم.
-خیلی خوشمزه بود×
-من گاهی می ام اینجا!
-تنهایی؟
-اکثرا!گاهی م با ایک از دوستام که از دانشگاه با هم بودیم.پسر خوبیه.البته بیشتر تنهایی می ام.بافت این منطقه برام جالبه!ادم وقتی اینجاست خودش رو میون مردم حس می کنه!
-از شلوغی؟
-نه!به خاطر شلوغیش نیست!می دونین؟!ما از همیم اما جدا!و این جدایی ما رو ازار می ده!
"بعد یه لحظه سکوت کرد و گفت"
-موقع شام دقت کردین؟
-به چی؟!
-به ادمایی که اونجا بودن!
-نه!به کسی نگاه نکردم!
-همه جور ادمی اونجا بود!بعضیا فقط اب کله پاچه رو می خوردن که ارزونه!بعضیا اب و پاچه!بعضیا با گوشت و بعضیا زبان و چیزای دیگه!یعنی انجا هم ادمای ضعیف بودن و هم قوی!اما همه بودن و با هم غذا می خوردن!این یعنی نزدیکی!همه از یک دیگ می خوردن!و با یک طعم و مزه!این اختلاف ها رو کم می کنه!از بین نمی بره اما کم می کنه!یعنی حداقل ها برای همه!
"نگاهش کردم و گفتم"
-ناراحتین از اینکه پولدارین؟
-از پولدار بودن ناراحت نیستم!از این ناراحتم که همه پولدار نیستن!تو یه رستوران بالای شهر فقط قشر پولدار می ان!اما اینجا نه!اینجا همه می ان و کسی به کس دیگه کار نداره!
-فکر نمی کنین که هر کی باید جای خودش باشه!
-کاملا !اما اون جای خودش کجاست؟زیر پای ما؟!
-نه!نه!منظورم این نیست!
-ولی اینطوریه !یکی بالای برج بیست طبقه س و یکی زیر زمین!نباید اونی روکه تو طبقه بیستم هستش اورد پایین!باید اونی رو که زیر زمینه رو اورد رو زمین!چرا شما اون زنجیر طلا تون رو دادین به رعنا؟!جز این بود که اونم یه گردنبند طلا داشته باشه؟!این یعنی اینکه از زیر زمین بیاد رو زمین!یعنی حداقل ها!
"بعد خندید و گفت"-هورا می گفت نمی دونین با زنجیر طاش چه کیفی می کنه!
-جدی؟!
0اره می گفت من متوجه ش بودم!دقسقه اس یه بار لمسش می کنه و لذت می بره!
-خیلی خوشحالم!
romangram.com | @romangram_com